کاش در محشر آغوش تو مدهوش شوم

کاش در محشر آغوش تو مدهوش شوم
روی زانوی تو خاکستر و خاموش شوم

آنچنان از تب لبهای تو تبخیر شوم
که در این مهلکه بر باد و فراموش شوم

دل به دریا زده با موج تمنا ٬ دمساز
غرق در گوشه ی آرام بناگوش شوم

هوش از سر ببری هر چه دهن باز کنی
تا سحر لب به لب ِ خمره ی پرجوش شوم

مو پریشان بکنی بر سر و بر سینه ی من
که فنا در تو و خود نیز سیه پوش شوم

حکم عقل است که دیوانگی از سر گیرم
با تو تا شهر خدا هم دل و هم دوش شوم

آسمان رونق مهتاب ندارد تا کی ؟!
بی تو با یاد تو تا صبح هم آغوش شوم
دیدگاه ها (۹)

M,Ghنکند آنکه به دریا زده امشب دل توستکه پریشان شده دریا و چ...

زشت است که توی غزلش مرد بگریدهربار که یک قافیه آورد بگریداین...

ﺳﻼﻣﺘﯽ ﺍﻭﻥ ﮔـــــــــــــــــﺮﮒ ﺗﯿــــــــــــــــــــــﺮ ﺧﻮﺭ...

─═हई♚عــلـѦℓїــے♚ईह═─ﻣﻦ ﺑﺎﺧﺘــﻢبﻪ ﺧـﻮﺩ ﺑـﺎﺧﺘــﻢ،ﺑﻪ ﺗﺼﻮﯾــﺮ ﻏ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط