خاطره بد از مدرسه نظرتونو بگید
خب خاطره خودم
/////////////////////////
از همین امروزه خب ما دبستانیم منو یه خر خون و یدونه که هیچی بلد نیست با یدونه معمولی تو گروه با هم هستیم خب من خیلی حساس و احساساتیم معلم گفت گروهی بشینین خب ما میزو بر عکس کردیم منو خرخون کنار هم نشتیم اونی که هیچی بلد نبود جلو من اون معمولی هه هم جلو خرخون ما نشتیم باید رو خونی میکردیم نوبت من بود من کل درس رو خوندم بچها شکایت کردن خانم گفت بچها شکایت نکنید حداقل خوب خوند خرخون یه نگاه بدی به من کرد منم خوشحال نوبت اونی که بلد نبود شد من کمکش کردم اونم وسطش هی میگفت بخاطره نمره ت کمکم میکنی دیگه معمولیه هم شروع کرد گفتن من برام مهم نبود منم دوباره کمکش کردم من برا نمره اون کمکش میکردم چون گروه ما ضیعف بود منم که بقیه گروه ها میخوندن کمک میکردم یهو خر خون زد زیره گریه گفت داری کمک میکنی تا امتیاز بگیری حداقل من کمکش میکنم خودش بره بالا بقیه اومدن دل داریش دادن کم کم کل کلاس دعوا کرد که یهو معلم اومد خرخون از من و بقیه گروه شکایت کرد یهو دوباره کلاس عوا شد دیگه هیچ کس با من دوست نبود کل اکیپ هامون از هم پاشید معلم خرخون رو برد تو گروه منم شکایت خرخون رو کردم خرخون گریه کرد منم کم کم که داشتم از حقم دفاع میکردم معلم گروه رو از هم پاشوند گروه درسی ها بعد که من هنوز داشتم توضیح میدادم به معلم یهو خرخون گریه کرد منم ادامه دادمو معلم دعوام کرد منم کم کم که دلشتم حرف میزدم گریم گرفت هیچ چی سر جاش نبود خلاصه ما کلاس پنجمیم که من فکر میکردم که چون ما دیگه بیشتر از قبل میدونیم از دوستی و نباید حسودی به هم کنیم اینا دیکه خب من اشتباه فکر میکردم و دیگه زنگ خونه خرد و الان ربع نیم ساعت از اون موقع میگذره
//////\/////////\///////\///////
خب نظرتونو بگید و اگه دوست دارید خلطره بدتونو بگید
/////////////////////////
از همین امروزه خب ما دبستانیم منو یه خر خون و یدونه که هیچی بلد نیست با یدونه معمولی تو گروه با هم هستیم خب من خیلی حساس و احساساتیم معلم گفت گروهی بشینین خب ما میزو بر عکس کردیم منو خرخون کنار هم نشتیم اونی که هیچی بلد نبود جلو من اون معمولی هه هم جلو خرخون ما نشتیم باید رو خونی میکردیم نوبت من بود من کل درس رو خوندم بچها شکایت کردن خانم گفت بچها شکایت نکنید حداقل خوب خوند خرخون یه نگاه بدی به من کرد منم خوشحال نوبت اونی که بلد نبود شد من کمکش کردم اونم وسطش هی میگفت بخاطره نمره ت کمکم میکنی دیگه معمولیه هم شروع کرد گفتن من برام مهم نبود منم دوباره کمکش کردم من برا نمره اون کمکش میکردم چون گروه ما ضیعف بود منم که بقیه گروه ها میخوندن کمک میکردم یهو خر خون زد زیره گریه گفت داری کمک میکنی تا امتیاز بگیری حداقل من کمکش میکنم خودش بره بالا بقیه اومدن دل داریش دادن کم کم کل کلاس دعوا کرد که یهو معلم اومد خرخون از من و بقیه گروه شکایت کرد یهو دوباره کلاس عوا شد دیگه هیچ کس با من دوست نبود کل اکیپ هامون از هم پاشید معلم خرخون رو برد تو گروه منم شکایت خرخون رو کردم خرخون گریه کرد منم کم کم که داشتم از حقم دفاع میکردم معلم گروه رو از هم پاشوند گروه درسی ها بعد که من هنوز داشتم توضیح میدادم به معلم یهو خرخون گریه کرد منم ادامه دادمو معلم دعوام کرد منم کم کم که دلشتم حرف میزدم گریم گرفت هیچ چی سر جاش نبود خلاصه ما کلاس پنجمیم که من فکر میکردم که چون ما دیگه بیشتر از قبل میدونیم از دوستی و نباید حسودی به هم کنیم اینا دیکه خب من اشتباه فکر میکردم و دیگه زنگ خونه خرد و الان ربع نیم ساعت از اون موقع میگذره
//////\/////////\///////\///////
خب نظرتونو بگید و اگه دوست دارید خلطره بدتونو بگید
- ۵.۱k
- ۲۰ آبان ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط