مدتی ست

مدتی ست
دست و پا چُلُفتی شده ام
حواسم پرت است
با خودکارِ بدون جوهر
شعر مینویسم
و در قفسه کتاب هایم
یک جفت کبوتر
آب و واژه میخورند
همین دیروز
باران که می بارید
با کفش های لنگه به لنگه
در خیابان
پرواز میکردم
و جای کرایه
به راننده تاکسی
آدرس محله ای در #اردیبهشت را دادم
خلاصه مدتی ست
هر کاری میکنم
میگویند:
عاشقی؟

👤 علی سلطانی

1296
دیدگاه ها (۱۲)

نه آنقدرها نزدیکی که بشود به بودنت دلخوش کرد،نه آنقدرها دوری...

و ما چقد همو بلد بودیم.........

من در صفحه ی دوم شِناسنامِه ‌اَمـبا لباسِ سفید منتظرت نشسته ...

بودنت هنوز مثل بارونه تازه و خنک و ناز و آرومهحتا الان از پش...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط