روبه روی آینه ایستاده بودم و به چهره ام دقت میکردم به شم
روبه روی آینه ایستاده بودم و به چهره ام دقت میکردم، به شمایل کسی درآمده بودم که حوصله اش مثل برگ های ظریف گلی زیر آفتاب داغ ظهر تابستان بی حال شده، انگار سه نقطه هایی مردد دنباله دار را ردیف کرده باشی پایان جمله ای به سادگی حالم خوب است...می دانم که روزی نگاه مات آینه را فراموش می کنم و تمام فال هایم شیرین تعبیر می شود پس دیگر چه فرقی می کند نگاه بازیگوش دخترکی هفده ساله در چشمانم باشد یا آرامش زنی در سکوت که خودش هم نمی داند آتشی است زیر خاکستر یا مرده ایست در درون..
- ۱۱۲
- ۰۳ اردیبهشت ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط