وقتی ۳۰نه هات کوچولو هستن ... ( سم)
#فلیکس #استری_کیدز #درخواستی
ناراحت داشتی از طریق اینه به بدنت نگاه میکردی
لباسی که در تنت بود ، بالا تنت زیادی صاف بود و اینو اصلا دوست نداشتی از نظر خودت لباس هایی که میپوشیدی بخاطر صاف بودن بالا تنت ، ظاهر خوبی نشون نمیدادن
با وارد شدن فلیکس نگاهتو از خودت گرفتی و بهش دادی
_ ا.ت آماده ای ؟
ناراحت جوابشو دادی
= آره..ولی
با گفتن کلمه "ولی" متعجب شد البته کمی هم نگران
_ چیزی شده؟
با لحن ناراحتی گفتی
= لیکسیااا..بخاطر کوچیک بودن سینه هام لباسام خوب دیده نمیشننن .. سر همین لعنتیا خیلی ها بهم میخندن بخصوص خواهرای گرامیت
با شنیدن حرفت نگرانیش رفت و خنده ای کرد ، در رو بست و اومد سمتت
با لبخند گفت
_ سر این ناراحتی ؟
= هوم .. حتی شوهرمم داره بهم میخنده
بیشتر از قبل خندید و دستاشوگذاشت روی شونه هات
_ بیخیال ا.ت مهم اینکه خودت خودتو بپسندی نه دیگران ، اما خب..حالا اگ نمیخوای هم یه راه دیگم هس
متعجب نگاهش کردی
= راه دیگه؟ منظورت چیه
پوزخند شیطونی زد
و دستاشو از شونه هات آورد پایین و قفل کمرت کرد و تورو به خودش نزدیک کرد
_ میتونیم بجای رفتن به مهمونی..توی تخت خوشبگذرونیم؟ به نفع هردوتامونه *چشمک*
= یااا * کیفتو برداشتی و کوبوندیش به بازوش * خجالت بکش
زود ازت فاصله گرفت و با خنده دوباره گفت
_ فقط یک پیشنهاد بود ...
دیدگاه ها (۳۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.