من به یک کـوهِ پُر از درد شباهت دارم
من به یک کـوهِ پُر از درد شباهت دارم
از دلِ خسته ی خود قصدِ عیادت دارم
بر لبم مُهرِ سکوت است ولۍدر دل خود
من از این غصه و این درد روایت دارم
هر دَم از خانـهٔ من بـوی غـزل می آید
بس که ازماهِ رُخت شرح وحکایت دارم
مدتی هست کـه ما فاصله داریم ز هم
من ازین فاصله هاسخت شکایت دارم
بینِ مـا پُـر شده از قصه ی تکراریِ غم
من بـه یک بوسه و لبخند قناعت دارم
بعـدِ یک عمـر پـریشـانیِ دل فهمیدم
من بـه چشمـانِ سیـاهِ تو ارادت دارم
سوختم از غمِ بی مهری ات اما چه کنم
من به مهمانیِ چشمانِ تو عادت دارم
از دلِ خسته ی خود قصدِ عیادت دارم
بر لبم مُهرِ سکوت است ولۍدر دل خود
من از این غصه و این درد روایت دارم
هر دَم از خانـهٔ من بـوی غـزل می آید
بس که ازماهِ رُخت شرح وحکایت دارم
مدتی هست کـه ما فاصله داریم ز هم
من ازین فاصله هاسخت شکایت دارم
بینِ مـا پُـر شده از قصه ی تکراریِ غم
من بـه یک بوسه و لبخند قناعت دارم
بعـدِ یک عمـر پـریشـانیِ دل فهمیدم
من بـه چشمـانِ سیـاهِ تو ارادت دارم
سوختم از غمِ بی مهری ات اما چه کنم
من به مهمانیِ چشمانِ تو عادت دارم
۱.۳k
۰۴ شهریور ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.