ادامه کتاب

📗 ادامه کتابِ
《 راستي دردهایم کو ؟ 》

#قسمت_پنجاهُ_یکم

نوروز ۹۵، اوقات خوشی بود که به سرعت گذشت. تعطیلات که به پایان می‌رسد، ضرباهنگ زمان تند‌تر می‌شود. برنامه‌های کاری و برنامه‌های مربوط به سفر، پرتراکم‌تر شده‌اند. با این وجود، سهم با فاطمه بودن را از روزهایم می‌گیرم. گهگاه می‌روم دنبالش که با ماشین عمو در شهر دوری بزنیم؛ مثل همین روزهای اواسط فروردین. سرِ راه باز هم گُل می‌گیرم. می‌خواهم کمی مفصل‌تر از آن‌چه که تا الان شنیده، درباره رفتنم با او صحبت کنم. قلبم تندتر از همیشه می‌زند. دوریِ احتمالی، باعث می‌شود آدم قدر لحظه‌های با هم بودن را بیشتر بداند. و دوری، همیشه محتمل است! گل را که می‌سپارم به فاطمه، گل لبخند هم می‌نشیند روی صورتش. مادر فاطمه گل‌ها💐 را که توی دستِ دخترش می‌بیند، انگار تصویر همه گل خریدن‌هایم می‌آید جلوی چشم‌هاش:
-این گُلا گرونه! فکر زندگی‌تون باشید، پول‌ها رو باید جای دیگه‌ای خرج کنید. این گلا هم که چند روز دیگه خشک میشن...
من هم فرصت را مناسب می‌بینم که به معشوق، ابراز ارادتی بکنم:
-ارزشش رو داره که یه لبخند روی صورت همسرم ببینم...


۵۱
#ادامه_دارد
#یادشهداباصلوات
📔#راستی_دردهایم_کو
🌷─┅─🍃🌸🍃─┅─
💠 @shahiddaneshgar
دیدگاه ها (۰)

باید باچادرت سپره عمه جون بشی#حجاب #زینبیه #زن_عفت_افتخار #ل...

دلبسته ام به چادرمچرا که در پناهش آرامش دارم#حجاب #زینبیه#زن...

فضای مجازی دیووونه خونه شده😂الان یه مُرده توییت زده#توییت_مر...

فوت ۴ زندانی در حادثه دیشب اوین🔹به گزارش مرکز رسانه قوه قضائ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط