p①⓪
ک دیدم جیهوپ اومد داخل
سریع ازش جدا شدم ک با تعجب نگاهم کرد با چشم بهش اشاره دادم ک برگشت سمت جیهوپ و دیدش
لیا: داداش... خوبی؟
جیهوپ: اره عزیزم خوبم
نامجون: خب دیگه پس من برم
بعد از رفتن نامجون، جیهوپ اومد سمتم
جیهوپ: برای چی اومده بود؟
لیا: خب... اومده بود وضعیت و بخیه ها مو چک کنه
جیهوپ: هومممم
.....................................................
الان تقریبا ۴ سال از اون موقه میگذره و من از اون موقه دیگه نامجونو ندیدم
امروز باید میرفتم برای مساحبه کاری
خب قراره ب عنوان ب پرستار داخل بیمارستان *****کار کنم
اماده شدم و حرکت کردم ب سمت اون بیمارستان
لیا: سلام.. دفتر مدیر بیمارستان کجاست
پذیرش: طبقه ۶ سمت راست اولین اتاق
لیا: ممنون
رفتم ب اون ادرسی ک داد
وایسادم پشت در قبل از اینکه در بزنم ی نگاهی ب خودم انداختم و لباسمو صاف کردم و در زدم چیزی نگذشت ک گفت بیا داخل
رفتم داخل اما با چیزی ک دیدم شوکه شدم
از جاش بلند شد و اومد سمتم
نامجون: لیا؟
اومد و بغلم کرد
نامجون: خیلی دلم برات تنگ شده بود
لیا: ن.... نامجون؟
نامجون: جونم؟
لیا: ت..... تو....
نامجون: نمیدونی چقدر دنبالت گشتم
من ک تازه فهمیده بودم چی شده سریع متقابلاً بغلش کردم
نامجون: لیا؟
لیا: هوم
نامجون: میشه ی گزی ازت بخام؟
لیا: چی؟
نامجون: دوست ندارم این موقعیت رو از دست بدم پس الان بهت میگم....... از وقتی ک دیگه ندیدمت تازه از حسی ک بهت داشتم متمعن شدم ولی دیگه دیر بود چون معلوم نبود کجایی.... لیا...میشه.. دوست دخترم.. بشی؟!
از حرفش خیلی تعجب کردم ولی خب منم دوسش داشتم چرا بهش جواب رد بدم
لیا: خب.... چیزه.. ق.. قبوله*لپاش قرمز میشه*
خیلی ناگهانی بلندم کرد روی هوا چرخوندم و گذاشتم زمین
اومد نزدیک خواست ببوستم ک دستمو بردم جلو
لیا: ن ن *پوزخند*
نامجون: چرا؟
لیا: اقای کیم من اومدم برای مساحبه کاری یادتون ک نرفته
نامجون: اووووو بله بله بفرمایید
خب گایز اومدم بگم ک من حدود یک هفته نیستم لطفا انفالو نکنید بازم بر میگردم و کلی پارت میزارم🙏❤
سریع ازش جدا شدم ک با تعجب نگاهم کرد با چشم بهش اشاره دادم ک برگشت سمت جیهوپ و دیدش
لیا: داداش... خوبی؟
جیهوپ: اره عزیزم خوبم
نامجون: خب دیگه پس من برم
بعد از رفتن نامجون، جیهوپ اومد سمتم
جیهوپ: برای چی اومده بود؟
لیا: خب... اومده بود وضعیت و بخیه ها مو چک کنه
جیهوپ: هومممم
.....................................................
الان تقریبا ۴ سال از اون موقه میگذره و من از اون موقه دیگه نامجونو ندیدم
امروز باید میرفتم برای مساحبه کاری
خب قراره ب عنوان ب پرستار داخل بیمارستان *****کار کنم
اماده شدم و حرکت کردم ب سمت اون بیمارستان
لیا: سلام.. دفتر مدیر بیمارستان کجاست
پذیرش: طبقه ۶ سمت راست اولین اتاق
لیا: ممنون
رفتم ب اون ادرسی ک داد
وایسادم پشت در قبل از اینکه در بزنم ی نگاهی ب خودم انداختم و لباسمو صاف کردم و در زدم چیزی نگذشت ک گفت بیا داخل
رفتم داخل اما با چیزی ک دیدم شوکه شدم
از جاش بلند شد و اومد سمتم
نامجون: لیا؟
اومد و بغلم کرد
نامجون: خیلی دلم برات تنگ شده بود
لیا: ن.... نامجون؟
نامجون: جونم؟
لیا: ت..... تو....
نامجون: نمیدونی چقدر دنبالت گشتم
من ک تازه فهمیده بودم چی شده سریع متقابلاً بغلش کردم
نامجون: لیا؟
لیا: هوم
نامجون: میشه ی گزی ازت بخام؟
لیا: چی؟
نامجون: دوست ندارم این موقعیت رو از دست بدم پس الان بهت میگم....... از وقتی ک دیگه ندیدمت تازه از حسی ک بهت داشتم متمعن شدم ولی دیگه دیر بود چون معلوم نبود کجایی.... لیا...میشه.. دوست دخترم.. بشی؟!
از حرفش خیلی تعجب کردم ولی خب منم دوسش داشتم چرا بهش جواب رد بدم
لیا: خب.... چیزه.. ق.. قبوله*لپاش قرمز میشه*
خیلی ناگهانی بلندم کرد روی هوا چرخوندم و گذاشتم زمین
اومد نزدیک خواست ببوستم ک دستمو بردم جلو
لیا: ن ن *پوزخند*
نامجون: چرا؟
لیا: اقای کیم من اومدم برای مساحبه کاری یادتون ک نرفته
نامجون: اووووو بله بله بفرمایید
خب گایز اومدم بگم ک من حدود یک هفته نیستم لطفا انفالو نکنید بازم بر میگردم و کلی پارت میزارم🙏❤
۱۴.۸k
۲۷ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.