غزل بانو قسم بر راز برمودای چشمانت

غزل بانو ، قسم بر راز برمودای چشمانت
 
دلم چون زورقی شد ، غرق در دریای چشمانت

 نگاهت هم‌چو مغناطیس ، ما را می‌کند مجذوب

 چه طعم دلکشی دارد ، میِ گیرای چشمانت

 عزیزم ، نازنینم ، مهربانم بس که جذابی

 نیوتن می‌‌گزد انگشت خود را پای چشمانت

 خمارم، بی‌قرارم، پیچ و تابم را نمی‌بینی

 بیا مستم بکن امشب ، تو با صهبای چشمانت

 ز عشقت خواب از چشمم، فراری می‌شود هر شب

 به شوق دیدن خورشید ، در فردای چشمانت

 تبر را بر زمین پرتاب خواهد کرد ابراهیم

 اگر یک دم چو من بیند ، بت زیبای چشمانت

 بیا تنظیم کن ، با پلک‌هایت ، نبض جانم را

 که قلبم می‌تپد ، هر لحظه در رویای چشمانت

 چو هندو آتشم می‌زد ، درون معبد عشقت

 نگاه گرمُ پر احساسُ شهوت‌زای چشمانت

 زلیخا ، عشق من ، بانو ، ترنج و زخم چاقو کو؟

 که دخترهای ایلم را کنم رسوای چشمانت
دیدگاه ها (۶)

وقتی از او پرسیدند: «چگونه در میان آن همهشلوغی اورا پیدا کرد...

اشتیاقی که به دیدار تو دارد دل مندل من داند و من دانم و دل د...

کاش امروزاتفاق قشنگی می افتادمثلا ...کمی نگرانم می‌شدی!یا ا...

.اونجا که مولانا میگه:من بهشتم همه در دیدن خندیدن توستتا تو ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط