روز اول بیهوا قلب مرا دزدید و رفت

روز اول بی‌هوا قلب مرا دزدید و رفت
روز دوم آمد و اسم مرا پرسید و رفت

روز سوم آخ! خالے هم ڪنار لب گذاشت
دانه‌ے دیوانگے را در دلم پاشید و رفت

روز چارم دانه‌اش گل داد و او با زیرڪے
آن غزل را از لبم نہ از نگاهم چید و رفت

با لباس قهوه‌اے آن روز فالم را گرفت
خویش را در چشم‌هاے بی‌قرارم دید و رفت

فیل را هم این بلا از پا می‌اندازد خدا !
هے لب فنجان خود را پیش من بوسید و رفت

‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌
•┈✾~🍃 🌺 🍃 ~✾┈•
دیدگاه ها (۱)

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط