تکپآرتی بالاخرهپیداتکردمبیبیگرل
تکپآرتی[ بالاخرهپیداتکردمبیبیگرلــ ]
نآمــــجون ؛
به اون مهمونی دعوت شده بودی ؛
با دیدن اون پیام که ساعت مهمونی و دعوت نامه رو نوشت میداد از جات بلند شدی
و به سمت اتاقت رفتی ،..
صورتتو شستی ، مراقب پوستیت رو انجام دادی و باز ترین لباسی که داشتی رو پوشیدی ..
و آرایش لایتی کردی ؛.!
موهاتو شونه کردی و کیفت رو از وسایل مورد نیاز پر کردی ..
برق ها رو خاموش کردی و از خونه بیرون اومدی ..
سوار ماشینت شدی و به سمت لوکیشنی که برات فرستاده شده بود , روندی ؛!
بعد از رسیدن به مکان مورد نظر ؛ از ماشینت پیاده شدی و وارد مهمونی شدی »»
خیلی شلوغ بود ، همه جا پر از آدم بود .. !
روی یکی از صندلی ها نشستی که مردی بلند با استایل مشکی رو دیدی ..
روش اونور بود ، صورتش رو نمیدیدی
..!.. وقتی برگشت متوجه شدی چه کسی بهت خیره شده !!
ترسیدی .. خودت رو محکم به صندلی که روش بودی چسبونیدی ،.. که با خونسردی گفت ...؛
- بالاخرهپیداتکردمبیبیگرلــ!!
+نــ...نامــ...ــجون
بلندت کرد و به سمت یکی از اتاق ها بردت ..
انداختت روی مبل و با یک دستش دوتا دست هات رو گرفت و با اون دستش بدنت رو خیلی آروم لمس میکرد ..!
- میخوام اون سه سالی که پیشت نبودم رو جبران کنم ... با کبودی و درد !!
روت خیمه زد و روی گردنت رو محکم مک میزد ..
بعد از دو مین ازت جدا شد که جیغ خیلی بلندی زدی و بعدش صدایی ازت شنیده نشد !
درسته اون مرد هنگام بوسه ، از جیب پشتیش تفنگی رو در آورد و دختر رو ،.. کُشت !!
حیح!!
نآمــــجون ؛
به اون مهمونی دعوت شده بودی ؛
با دیدن اون پیام که ساعت مهمونی و دعوت نامه رو نوشت میداد از جات بلند شدی
و به سمت اتاقت رفتی ،..
صورتتو شستی ، مراقب پوستیت رو انجام دادی و باز ترین لباسی که داشتی رو پوشیدی ..
و آرایش لایتی کردی ؛.!
موهاتو شونه کردی و کیفت رو از وسایل مورد نیاز پر کردی ..
برق ها رو خاموش کردی و از خونه بیرون اومدی ..
سوار ماشینت شدی و به سمت لوکیشنی که برات فرستاده شده بود , روندی ؛!
بعد از رسیدن به مکان مورد نظر ؛ از ماشینت پیاده شدی و وارد مهمونی شدی »»
خیلی شلوغ بود ، همه جا پر از آدم بود .. !
روی یکی از صندلی ها نشستی که مردی بلند با استایل مشکی رو دیدی ..
روش اونور بود ، صورتش رو نمیدیدی
..!.. وقتی برگشت متوجه شدی چه کسی بهت خیره شده !!
ترسیدی .. خودت رو محکم به صندلی که روش بودی چسبونیدی ،.. که با خونسردی گفت ...؛
- بالاخرهپیداتکردمبیبیگرلــ!!
+نــ...نامــ...ــجون
بلندت کرد و به سمت یکی از اتاق ها بردت ..
انداختت روی مبل و با یک دستش دوتا دست هات رو گرفت و با اون دستش بدنت رو خیلی آروم لمس میکرد ..!
- میخوام اون سه سالی که پیشت نبودم رو جبران کنم ... با کبودی و درد !!
روت خیمه زد و روی گردنت رو محکم مک میزد ..
بعد از دو مین ازت جدا شد که جیغ خیلی بلندی زدی و بعدش صدایی ازت شنیده نشد !
درسته اون مرد هنگام بوسه ، از جیب پشتیش تفنگی رو در آورد و دختر رو ،.. کُشت !!
حیح!!
- ۸.۳k
- ۱۳ بهمن ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۸)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط