مردی درحال تمیز کردن ماشین جدیدش بود کودک شش ساله اش تک

مردی درحال تمیز کردن ماشین جدیدش بود ، کودک شش ساله اش تکه سنگی برداشت و بر روی بدنه ماشین خطوطی انداخت.
مرد آنچنان عصبانی شد که دست پسرش را در دست گرفت و چند بار محکم پشت دست او زد بدون آنکه بداند به دلیل خشم با آچار پسرش را تنبیه کرده است.
در بیمارستان به سبب شکستگی های فراوان ، انگشت های دست پسر قطع شد. وقتی که پسر چشمان اندوهگین پدرش را دید پرسید پدر انگشتان من کِی در می‌آیند؟
آن مرد آنقدر غمگین بود که نمیتوانست هیچ چیزی بگوید و به سمت ماشین خود برگشت و چندین بار با لگد به آن زد.
حیران و سرگردان از عمل خویش روبه روی ماشین نشسته بود و به خطوطی که پسرش روی آن انداخته بود نگاه می‌کرد ، او نوشته بود (دوستت دارم پدر).
روز بعد آن مرد خودکشی کرد.
دیدگاه ها (۱۹)

هیچوقت به عقب نگاه نکن،سیندرلا هم اگه برمیگشت کفششو برمیداشت...

دختران شهر من ساده‌‌اند...نمی‌دانند که او سیندرلا بود!!!کفش ...

یه افسانه نادر هست که میگه :"کسایی که موهاشون فرفریه، تو زند...

کم میدونیچطور شکستم وقتی تو به خواب رفته بودیکم میدونیکه خاط...

سویچ ماشین

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط