بدعادتی!
بدعادتی!
پدری برای پسرش تعریف میکرد که:
گدایی بود که هر روز صبح وقتی از این کافه ی نزدیک دفترم میاومدم بیرون جلویم را میگرفت.
هر روز یک بیست و پنج تومان میدادم بهش... هر روز.
منظورم اینکه اون قدر روزمره شده بود که گدائه حتی به خودش زحمت نمیداد پول رو طلب کنه. فقط براش یه بیست و پنج تومانی میانداختم.
چند روزی مریض شدم و چند روز بعد که بهتر شدم زدم بیرون و وقتی دوباره به اون جا برگشتم میدونی بهم چی گفت؟ پسرم
پسر: چی گفت پدر؟
گفت: «صد و پنجاه تومان بهم بدهکاری...!»
بعضی از خوبی ها و محبت ها، باعث بدعادتی و سوءاستفاده میشه.
https://eitaa.com/olgoorah
پدری برای پسرش تعریف میکرد که:
گدایی بود که هر روز صبح وقتی از این کافه ی نزدیک دفترم میاومدم بیرون جلویم را میگرفت.
هر روز یک بیست و پنج تومان میدادم بهش... هر روز.
منظورم اینکه اون قدر روزمره شده بود که گدائه حتی به خودش زحمت نمیداد پول رو طلب کنه. فقط براش یه بیست و پنج تومانی میانداختم.
چند روزی مریض شدم و چند روز بعد که بهتر شدم زدم بیرون و وقتی دوباره به اون جا برگشتم میدونی بهم چی گفت؟ پسرم
پسر: چی گفت پدر؟
گفت: «صد و پنجاه تومان بهم بدهکاری...!»
بعضی از خوبی ها و محبت ها، باعث بدعادتی و سوءاستفاده میشه.
https://eitaa.com/olgoorah
۴.۵k
۲۰ آذر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.