چقدر احساس بزرگشدن و مهم بودن میکردیم وقتی یکی از آدم بزرگا میرفت بالای ...

.
چقدر احساس بزرگ‌شدن و مهم بودن می‌کردیم وقتی یکی از آدم بزرگا می‌رفت بالای پشت بوم که آنتن تلویزیونو (که معمولا توی یه حلبی بزرگ روغن می‌ذاشتن و با شن و آجر محکمش می‌کردن!) تنظیم کنه و ما پای تلویزیون باید بهش فرمون میدادیم! موقع پادشاهی ما بود!
بچرخون... بیشتر... هنوز خرابه... یه کم دیگه... آهااااا... یه لحظه تصویر اومد... باز خراب شد، برگردون...
و این قصه هر چند وقت یکبار تکرار می‌شد😊
‌‌.
✔ پ ن: این تصویر و تصاویر مشابه، تقریبا برای همه ما آشنا و مشترکه. این برای همه ما یادآور اینه که ما خیلی بیشتر از اونی که به نظر میاد به هم نزدیکیم. همین جمعی که این کار رو دیدن، لایک کردن یا کامنت گذاشتن، میتونن ساعتها با هم بشینن و درباره همین مشترکات صحبت کنند و لذت ببرند.
کاش بشه وقتی با آدمهای اطرافمون برخورد میکنیم یا حتی ازشون رفتار بدی می‌بینیم، همین مشترکات هم یادمون باشه. یادمون باشه داریم با کسی برخورد می‌کنیم که کلی دنیای مشترک داریم. تمرکز روی مشترکات، کمک میکنه به هم بیشتر رفق داشته باشیم و مدارا کنیم.
دیدگاه ها (۲۶)

."خدایا" سرآغازصبحم" رابایادونام تومیگشایم" پنجره های قلبمر...

‌اندر دل مندرون و بیرونهمه اوست...!‌اندر تن منجان و رگ و خون...

تُ در چشم منی هر کجاکه هستمتُ را هر جا که هستیمی‌پرستم .

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط