وقتی که حاتمطایی از دنیا رفت برادرش خواست جای او را بگ

وقتی که #حاتم_طایی از دنیا رفت، برادرش خواست جای او را بگیرد.
حاتم مکانی ساخته بود که هفتاد در داشت.
هر کس از هر دری که می خواست وارد می شد و از او چیزی طلب می کرد و حاتم به او عطا می کرد.
برادرش خواست در آن مکان بنشیند و حاتم بخشی کند.
مادرش گفت تو نمی توانی جای برادرت را بگیری، بیهوده خود را به زحمت مینداز.
برادر حاتم توجه نکرد.

مادرش برای اثبات حرفش، لباس کهنه ای پوشید و به طور ناشناس نزد پسرش آمد و چیزی خواست.
وقتی گرفت، از در دیگری رجوع کرد و باز چیزی خواست.
برادر حاتم با اکراه به او چیزی داد.
چون مادرش این بار از در سوم باز آمد و چیزی طلب کرد، برادر حاتم با عصبانیت و فریاد گفت تو دو بار گرفتی و باز هم می خواهی، عجب گدای پررویی هستی!
مادرش چهره خود را آشکار کرد و گفت نگفتم تو لایق این کار نیستی؟
من یک روز هفتاد بار از برادرت به همین شکل چیزی خواستم و او هیچ بار مرا رد نکرد.

من فرق تو را با او وقتی دانستم که شیر می خوردی.
تو یک پستان در دهان می گرفتی و دست دیگر را روی پستان دیگر می گذاشتی تا دیگری از آن نخورد، اما او با دیدن طفلی دیگر، پستان را رها می کرد و در اختیار او می گذاشت.

منابع:
1. #حکایات_برگزیده، شعبانعلی لامعی، صفحه 63
2. #صد_حکایت_تربیتی، مرتضی بذرافشان
دیدگاه ها (۲)

مواظــب باش !!ڪسے ڪه سر نماز حواسش جمع نباشد...در زندگے نیز ...

#دو_بال_رهایی_انسان▫ ️رها کردن آنچه به دست نمی‌آید کاری عاقل...

شــرط ورود در جمـع #شهــدا#اخــلاص است و اگر این شـرط را دار...

#امام_صادق_علیه_السلامکمترین اندازه ی #اسراف، دور ریختن ته م...

تاوان خوشبختی اینده ات را اکنون پس بده

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط