یه شبایی تو زندگی هست که

یه شبایی تو زندگی هست که...
وقتی دفتر خاطرات زندگیتو ورق میزنی
به چیزایی میرسی که نمیدونی تقدیرت بوده یا تقصیرت...
به ادمایی میرسی که نمیدونی دردن یا همدرد...
به لحظه هایی میرسی که هضمش واسه دل کوچیکت سخته
و به دردایی میرسی که برای سن و سالت بزرگه...
به ارزوهایی که توهم شد...
رویاهایی که گذشت....
دیدگاه ها (۷)

از مجنون پرسیدن:لیلارو میبخشی؟مجنون گفت:نهگفتن:واسه چی؟مجنون...

هـــــــــــــــــhehـــــــــــــــہ

میـــــگن چرا انقدر غمـــــگین می نویسیافسرده میـــــشیمببخش...

نوشتن سوره توحید روی دانه برنج

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط