من فرمانده جنگ میشوم برایت
من آیم بر سر قبرت حرف زنم برایت تو گوش می دهی لبخند میزنی و من تا شب کنار قبرت میشینم حالا ستاره هارو باهم میشماریم ولی تو در دل می شماری وقتی یادم میاد از قدیم میگویی برایم هیچ وقت یاد نخواهم کرد تورا عزیزکم شال سفید را که هنوز نو است را بر گردن دارم عزیزکم ولی هوا همچنان برای من سرد است حتی با آن آتش هایگرم من در فصل بهار و یا حتی تابستان هم سردم است حتی از پاییز زمستان من بورانی ترم سرد ترم!
پس من هیچ وقت تورا فراموش نکنم سوگند به جانم در زندگی بعدی
میایم به دنبالت یک روزی من دکتر تو میشوم مداوات میکنم برای جنگ های پیش پا قلبت را
تو مرا به یاد بیار در هرجا قول بده که میایی قول بده فراموش نکنی خاطرات تلخ را خاطرات تاریک را در جنگ که هنوز به خاطر داریمش ولی در یک جنگ تن به تن با تو تو خواهی برد مرا قول میدهم باخت بدهم به تو عزیزکم که شاد باشی همیشه قول می دهم فرمانده جنگ بشوم و تورا در دام خود بیندازم تا نجاتت دهم!