همین جوری می خواستم ببینم چی میگن!
همینجوری میخواستم ببینم چی میگن!
برام جالب بود.
از خیلی از عراقیا و موکبدارا همین سوالو میپرسیدم.
یکی گفت: همه زندگیمو مدیون حسینم، قول دادم تا آخر عمرم نوکری زائراشو بکنم.
یکیشون گفت: سیر کردن زائر امام حسین خیلی ثواب داره. یکی گفت خدمت به زائرا، خدمت به امامحسینه.
اما بین این همه، یه جواب خیلی به دلم نشست...
یه پسر جوونِ سبزه که یه سینی خرما دستش گرفته بود و اول صبح وایساده بود وسط مسیر.
سینی رو گرفت سمتم.
یه خرما ورداشتم و پرسیدم:
چرا برای چند روز از همه زندگیت زدی اومدی اینجا که از زائرا پذیرایی کنی؟
اشک تو چشاش حلقه زد، بغضش رو خورد و با یه صدای گرفته با همون لهجهی عراقی، دست و پا شکسته شروع کرد فارسی صحبت کردن:
هرسال همه دلخوشیم اینه که فقط یه بار یکی از این خرماها رو به امامزمانم تعارف کرده باشم...
همین
#جامونده
#جاده_به_جاده_پای_پیاده
#یا_مهدی
#صاحب_عزا
#پریشون_حالم_فدای_سرت
برام جالب بود.
از خیلی از عراقیا و موکبدارا همین سوالو میپرسیدم.
یکی گفت: همه زندگیمو مدیون حسینم، قول دادم تا آخر عمرم نوکری زائراشو بکنم.
یکیشون گفت: سیر کردن زائر امام حسین خیلی ثواب داره. یکی گفت خدمت به زائرا، خدمت به امامحسینه.
اما بین این همه، یه جواب خیلی به دلم نشست...
یه پسر جوونِ سبزه که یه سینی خرما دستش گرفته بود و اول صبح وایساده بود وسط مسیر.
سینی رو گرفت سمتم.
یه خرما ورداشتم و پرسیدم:
چرا برای چند روز از همه زندگیت زدی اومدی اینجا که از زائرا پذیرایی کنی؟
اشک تو چشاش حلقه زد، بغضش رو خورد و با یه صدای گرفته با همون لهجهی عراقی، دست و پا شکسته شروع کرد فارسی صحبت کردن:
هرسال همه دلخوشیم اینه که فقط یه بار یکی از این خرماها رو به امامزمانم تعارف کرده باشم...
همین
#جامونده
#جاده_به_جاده_پای_پیاده
#یا_مهدی
#صاحب_عزا
#پریشون_حالم_فدای_سرت
۸۲۲
۱۰ آذر ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.