وقتی بهم خیانت کردی....
وقتی بهم خیانت کردی....
[Part][35]
از زبان
کوک:
هوای بار خیلی گرمم بود منم عرق کرده بودم
که حس کردم روی پوستم چیزی کشیده میشه
برگشتمو دیدم سولی دارع با دستمال گردنمو
که خیس عرق بود رو پاک میکنه بهش گفتم:
چیکار میکنی سولی..؟
سولی: مگه کوری دارم عرق گردنتو پاک میکنم
کوک: مرسی حالا دستمال رو بهم بده خودم انجام میدم..
ا/ت ویو:>
داشتم با سایا حرف میزدم ک چشم کوک و اون دختر ..•~• ک داره گردنه کوک رو پاک میکنه افتاد از درون اتیش گرفتم عصبی بودم
انگار کوک اصن متوجه من نبود و داشت با اون دختر خوش بود خیلی عصبی گونه رفتم سمت
دستشویی یجوری که همه داشتن به من نگاه میکردن رفتم تو و یه ابی به صورتم زدم
و توی آینه داشتم با خودم حرف میزدم
و به کوک و...•~• فحش میدادم
ارایشمو تمدید کردم و...
کوک: داشتم با سولی حرف میزدمکه باد تندی بهم خورد بله خانم ا/ت بود معلوم بود خیلی خیلی عصبی بود نفهمیدم چش شده بعد از چند دقیقه رفتم سمت دستشویی تا سولی شک نکنه حالا میگید چراا چون سولی از بچگی فکر میکنه قراره باهاش ازدواج کنم وقتی ۷ سالم بود
توی باغچمون کلی گل بابونه بود منم مثل خر براش چیدم و رفتم جلو پسر عمه هام که ازم ۱۰ سال بزرگ بودن از سولی خاستگاری کردم
وای خاک تو سرممم و ترسماز اینه که
اون الان فکر های دیگه راجبمون بکنه....
زمان حال)
رفتم سمت دستشویی دیدم ا/ت داره آرایش رو تمدید میکنه رفتم سمتش بهش گفتم چیشده چرا انقد ناراحتی نکنه دوست پسرت چیزی بهش گفته( ادمین منظورش جیمینه بچمهه)
ا/ت: اون دوست پسر من نیست اون دوسته بچگیمه همین( ادمین خدا کنه جیمین و سولی عاشق هم شن بچه هام نفس بکشن ماشالله ماشالله هیچ جا هوایی برای نفس نیست)
کوک: پس چیکارته که اونجوری بغلش کردی هوممم
ا/ت: مجبور نیستم بهت توضیخ بودم
من میرم چون هوا اینجا کثیفه
کوک: بهمگفت دارم میرم برگشتم سمتش و
بهش گفتم خوبه چون من عاشقتم..
ا/ت: با حرفی ک زد خشکم زد تو شک رفتع بودم
برگشتم سمتش چی گفتی هاااا
کوک: همین که شنیدی
ا/ت: تو الان به من گفتی عاشق منی
واقعا خنده دار بود..
کوک: رفتم سمش و به سمش خودم کشیدمش
محکم لبام روی لباش کوبیدم و محکم مک میزدم
طعم آب نبات میداد و این میل منو بیشتر میکرد
ا/ت: لباش روی لبام بود و محکم مک میزد منم با کمال میل همراهیش میکردم بعد از چند مین ازم جدا شد..
کوک: خیلی خیلی لبای خوشمزه ای داره
ا/ت: برو انور بی ادب رفتم سمت اینه با دیدم لبام یه جیغ کمی زدم رفتم سمت کوک ببین لبام رو انگار زنبور نیش زد...
کوک:: خخخخ
۲هفته بعد)
الان منو کوک ۲ هفتس باهمیم
و اینو بگم لوکاس و سایا عاشق هم شدن مثل منو کوکی)
( پایان فصل اول)
][ به پایان امدیم کفتر حکایت همچنان باقی ست][
( خماری😂🤣 )
مهمتر از همه👇
[حمایت کنیداااااا]
#bts
[Part][35]
از زبان
کوک:
هوای بار خیلی گرمم بود منم عرق کرده بودم
که حس کردم روی پوستم چیزی کشیده میشه
برگشتمو دیدم سولی دارع با دستمال گردنمو
که خیس عرق بود رو پاک میکنه بهش گفتم:
چیکار میکنی سولی..؟
سولی: مگه کوری دارم عرق گردنتو پاک میکنم
کوک: مرسی حالا دستمال رو بهم بده خودم انجام میدم..
ا/ت ویو:>
داشتم با سایا حرف میزدم ک چشم کوک و اون دختر ..•~• ک داره گردنه کوک رو پاک میکنه افتاد از درون اتیش گرفتم عصبی بودم
انگار کوک اصن متوجه من نبود و داشت با اون دختر خوش بود خیلی عصبی گونه رفتم سمت
دستشویی یجوری که همه داشتن به من نگاه میکردن رفتم تو و یه ابی به صورتم زدم
و توی آینه داشتم با خودم حرف میزدم
و به کوک و...•~• فحش میدادم
ارایشمو تمدید کردم و...
کوک: داشتم با سولی حرف میزدمکه باد تندی بهم خورد بله خانم ا/ت بود معلوم بود خیلی خیلی عصبی بود نفهمیدم چش شده بعد از چند دقیقه رفتم سمت دستشویی تا سولی شک نکنه حالا میگید چراا چون سولی از بچگی فکر میکنه قراره باهاش ازدواج کنم وقتی ۷ سالم بود
توی باغچمون کلی گل بابونه بود منم مثل خر براش چیدم و رفتم جلو پسر عمه هام که ازم ۱۰ سال بزرگ بودن از سولی خاستگاری کردم
وای خاک تو سرممم و ترسماز اینه که
اون الان فکر های دیگه راجبمون بکنه....
زمان حال)
رفتم سمت دستشویی دیدم ا/ت داره آرایش رو تمدید میکنه رفتم سمتش بهش گفتم چیشده چرا انقد ناراحتی نکنه دوست پسرت چیزی بهش گفته( ادمین منظورش جیمینه بچمهه)
ا/ت: اون دوست پسر من نیست اون دوسته بچگیمه همین( ادمین خدا کنه جیمین و سولی عاشق هم شن بچه هام نفس بکشن ماشالله ماشالله هیچ جا هوایی برای نفس نیست)
کوک: پس چیکارته که اونجوری بغلش کردی هوممم
ا/ت: مجبور نیستم بهت توضیخ بودم
من میرم چون هوا اینجا کثیفه
کوک: بهمگفت دارم میرم برگشتم سمتش و
بهش گفتم خوبه چون من عاشقتم..
ا/ت: با حرفی ک زد خشکم زد تو شک رفتع بودم
برگشتم سمتش چی گفتی هاااا
کوک: همین که شنیدی
ا/ت: تو الان به من گفتی عاشق منی
واقعا خنده دار بود..
کوک: رفتم سمش و به سمش خودم کشیدمش
محکم لبام روی لباش کوبیدم و محکم مک میزدم
طعم آب نبات میداد و این میل منو بیشتر میکرد
ا/ت: لباش روی لبام بود و محکم مک میزد منم با کمال میل همراهیش میکردم بعد از چند مین ازم جدا شد..
کوک: خیلی خیلی لبای خوشمزه ای داره
ا/ت: برو انور بی ادب رفتم سمت اینه با دیدم لبام یه جیغ کمی زدم رفتم سمت کوک ببین لبام رو انگار زنبور نیش زد...
کوک:: خخخخ
۲هفته بعد)
الان منو کوک ۲ هفتس باهمیم
و اینو بگم لوکاس و سایا عاشق هم شدن مثل منو کوکی)
( پایان فصل اول)
][ به پایان امدیم کفتر حکایت همچنان باقی ست][
( خماری😂🤣 )
مهمتر از همه👇
[حمایت کنیداااااا]
#bts
۲۸.۴k
۱۳ فروردین ۱۴۰۲