🍂 🌼 🍂 کاش امروز سر یکی از چهارراهها، یکی از این فالگیرا ج
🍂 🌼 🍂 کاش امروز سر یکی از چهارراهها، یکی از این فالگیرا جلوتو میگرفت و میگفت: به به چه چشمایی، چه خانم زیبایی، ماشاالله، بترکه چشم حسود! بیا.. بیا بذار فالتو بگیرم! بعد تو هم بگی باشه؛ به شرطی که حرفای قشنگ بزنی برام! پیرزن فالگیر با محبت میگه: با من! نگران نباش! کف دستتو ندیده شروع کنه که وای اینجا رو ببین: چقدر مهربونه! چقدر دوستت داره! اصلا برات میمیره! آخ خانم جون اذیتش نکن کمی مهربون باش! ابروهاتو هفتی، هشتی کن و بگو: جلل الخالق! کیو میگی؟! پیرزن با مهربونی میگه: ای مادر جون این روزا مرد زندگی کم پیدا میشه مردی که تو رو نفس بکشه! پس هواشو داشته باش. باز میخندی. پیرزن میگه: اگه هست مراقب عشقت باش، و اگه نیست زود میرسه! با لبخند مهربون همیشگیت خداحافظی میکنی و میپرسی: خب حالا این عشق خیالی چقدر برام آب خورد؟! فالگیر میگه: هیچی؛ فدای چشمای عسلیت مادر! سپید بخت شی! به سلامت.. کاش با تعجب و لبخند از چهارراه که رد شدی پیرزن دنبال من بگرده توو شلوغی جمعیت، بیاد و بگه پسرم خوب بود؟! کاری کردم یه دل نه، صد دل عاشقت شه! و من با نگرانی بگم: عالی بودی مادر، عالی! و به این فکر کنم که چرا به جای یه چرخ، چهار چرخ ماشینتو پنجر کردم!
۷.۵k
۲۹ مهر ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.