بخونش 👇 👇 👇 👍
بخونش 👇 👇 👇 👍
میدانم برمیگردی
حاضرم روی آمدنت با دلم شرط ببندم که برمیگردی
میایی
کی وکجا نمیدانم
حتی نمیدانم تویِ کدام ماه
شهریور
یا
اردیبهشت
شب یاروز
درازدحام غروب
یاخلوت یک طلوع بکر
ازخیابان همیشگی
یا یک کوچه بن بست غریب
باپیراهن استین کوتاه آبی
یا یک پالتوی پشمی قهو ه ای
باعطرتلخ
یا بابوی هیزم سوخته
نمیدانم قراراست درچندسالگی
ودر مدارکدامین چرخش زمین
برگردی
امامیدانم برمیگردی!!
وآنروز هرچقدر دور اما نزدیک است..
می ایی وگمان میکنی که من برایت پشت پنجره باخوشحالی دست تکان میدهم
ویادرحالیکه یک شالگردن دست بافت میان دستانم میفشارم بابغض فروریخته میگویم بمیرم سردت نیست؟
یاگمان میکنی که من چشم دوخته به قهوه توی فنجان مژده آمدنت رابه فال نیک میگیرم
خیالت راحت است
میدانم
که میدانی دوستت دارم
وازهرنقطه ازرفتن که بازگردی آغوش من برایت بازاست..
اما نه جانم
نه عزیزم
زمان آدمها راعوض میکند
غم آدمهاراعوض می کند
رفتن آدمها رامی کشد
بعدازرفتن ها
بعدازتنهاشدن ها
آدمها قوی می شوند
یادمیگیرند بغضهایشان رابی ترک قورت دهند میدانی بغض قورت داده باآدمها چه می کند؟
نمیدانی
میدانی جای خالی کسی که جای همه رابرایت پرکرده بود باآدمها چه میکند؟!
نمیدانی...
میدانی
تنهایی
غروب های تلخ
طلوعهای پرتشویش
صفحه خاموش گوشی
زنگ های نخورده
پیامهای نیامده
وچشمان منتظرازآدم چه میسازد؟
نمیدانی
بخدانمیدانی!!
اگرمیدانستی میفهمیدی وهیچگاه بازنمیگشتی
بعضی برگشتنها
دیگر فایده ندارد
وقتی که یکنفربه تنهایی عادت کرد
جای خالی راباهمه سنگینی اش روی شانه هایش گذاشت
بغض راباآنهمه حجم درد
قورت داد
یادمیگیرد
نه'بگوید
قوی میشود
آنقدرقوی
که یک روزپنجره رامی بندد
پرده هارامیکشد
گوشی تلفنش راخاموش میکند
چشمان خسته منتظرش رامی بندد
وبرای همیشه می خوابد...
میدانم برمیگردی
حاضرم روی آمدنت با دلم شرط ببندم که برمیگردی
میایی
کی وکجا نمیدانم
حتی نمیدانم تویِ کدام ماه
شهریور
یا
اردیبهشت
شب یاروز
درازدحام غروب
یاخلوت یک طلوع بکر
ازخیابان همیشگی
یا یک کوچه بن بست غریب
باپیراهن استین کوتاه آبی
یا یک پالتوی پشمی قهو ه ای
باعطرتلخ
یا بابوی هیزم سوخته
نمیدانم قراراست درچندسالگی
ودر مدارکدامین چرخش زمین
برگردی
امامیدانم برمیگردی!!
وآنروز هرچقدر دور اما نزدیک است..
می ایی وگمان میکنی که من برایت پشت پنجره باخوشحالی دست تکان میدهم
ویادرحالیکه یک شالگردن دست بافت میان دستانم میفشارم بابغض فروریخته میگویم بمیرم سردت نیست؟
یاگمان میکنی که من چشم دوخته به قهوه توی فنجان مژده آمدنت رابه فال نیک میگیرم
خیالت راحت است
میدانم
که میدانی دوستت دارم
وازهرنقطه ازرفتن که بازگردی آغوش من برایت بازاست..
اما نه جانم
نه عزیزم
زمان آدمها راعوض میکند
غم آدمهاراعوض می کند
رفتن آدمها رامی کشد
بعدازرفتن ها
بعدازتنهاشدن ها
آدمها قوی می شوند
یادمیگیرند بغضهایشان رابی ترک قورت دهند میدانی بغض قورت داده باآدمها چه می کند؟
نمیدانی
میدانی جای خالی کسی که جای همه رابرایت پرکرده بود باآدمها چه میکند؟!
نمیدانی...
میدانی
تنهایی
غروب های تلخ
طلوعهای پرتشویش
صفحه خاموش گوشی
زنگ های نخورده
پیامهای نیامده
وچشمان منتظرازآدم چه میسازد؟
نمیدانی
بخدانمیدانی!!
اگرمیدانستی میفهمیدی وهیچگاه بازنمیگشتی
بعضی برگشتنها
دیگر فایده ندارد
وقتی که یکنفربه تنهایی عادت کرد
جای خالی راباهمه سنگینی اش روی شانه هایش گذاشت
بغض راباآنهمه حجم درد
قورت داد
یادمیگیرد
نه'بگوید
قوی میشود
آنقدرقوی
که یک روزپنجره رامی بندد
پرده هارامیکشد
گوشی تلفنش راخاموش میکند
چشمان خسته منتظرش رامی بندد
وبرای همیشه می خوابد...
۲.۹k
۲۰ مهر ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.