ز شهر نور و عشق و درد و ظلمت

ز شهر نور و عشق و درد و ظلمت
سحر گاهی زنی دامن کشان رفت
پریشان مرغ ره گم کرده ای بود
که زار و خسته سوی آشیان رفت
کجا کس در قفایش اشک غم ریخت
کجا کس با زبانش آشنا بود
ندانستند این بیگانه مردم
که بانگ او طنین ناله ها بود
به چشمی خیره شد شاید بیابد
نهانگاه امید و آرزو را
دریغا آن دو چشم آتش افروز
به دامان گناه افکند او را
به او جز از هوس چیزی نگفتند
در او جز جلوه ظاهر ندیدند
به هرجا رفت در گوشش سرودند
که زن را بهر عشرت آفریدند
‌.
24 بهمن سالروز #فروغ_فرخزاد
دیدگاه ها (۹)

کادو را که همیشه می توان داد ...خیلی ها خرس های قرمز و کادوه...

روز عشق را زیاد جشن نگیرید؛سبدِگل به معشوقه هایتان هدیه ندهی...

شاید این را شنیده ای که زناندر دل « آری » و « نه » به لب دار...

وقتی می رفتی چرا نبودم تا فرشته ی مرگ را التماس کنم برای بود...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط