رمان انتقام خونین 🩸❣️
رمان انتقام خونین 🩸❣️
part:68
#دیانا
تو عمارت نشسته بودم که در باز شد ارسلان اومد،ارسلانننن چیشددد
ارسلان:قضیه رو بهش گفتم
دیانا:یعنی واقعا امیر رفت زندان؟
ارسلان:اره و قراره اگر تا فردا منو بهار رضایت ندیدم ایشالا اعدام میشه
دیانا:بلاخره از دستش راحت شدممم،که گوشیم زنگ خورد
ارسلان:کیه دیانا؟
دیانا:مامان بابام،الو سلام مامان
بابای دیانا:خب دخترم ما پس فردا میایم شیراز برای کار های عروسی تو و ارسلان
دیانا:واقعااااا
بابای دیانا:اره دخترم
دیانا:بابایی امیر رو می شناسی
بابای دیانا:امیر دیگه کیه؟(بچه ها دیانا برای اینکه خانواده ش رو نگران نکنه در مورد امیر چیزی نگفته،فقط گفته چند وقت پیش باهم در ارتباط بودن)
دیانا:بابا چند سال پیش با یه پسره در ارتباط بودم که بعد رفت با یه دختر دیگه اون الان یه کار خلاف کرده داره اعدام میشه(بچم چرت گفت)
بابای دیانا:حقشه مرتیکه اشغال،خب دیگه ایشالا تا دو روز دیگه می رسیم
دیانا:باش بابایی خدافظ و قطع کردم،ارسلان بابام می خواد پس فردا بیاد برای کار های عروسی
ارسلان:واقعا؟باشه عزیزم حتما ولی خیلی خوشحالمممم
پانیذ:عررر قراره عروسی کونیددد
متین:کاش خواهرم هم بود(منظورش مهشاده)
نیکا:اره خدایی دلم برا آتوسامیر و مهراشاد خیلی تنگ شده
#پانید
اییی دلمممم
ارسلان:چیشد اجی
رضا:پاشو بریم دکتر ببینیم چی شده عزیزم
پانیذ:باش،اماده شدم سوار ماشین شدم بعد از ۲۵ مین رسیدیم اونجا
رضا:خب رسیدیم،دستشو گرفتم بردمش داخل نوبت گرفتم نشستیم تا نوبتمون بشه بعد از چند مین نوبتمون شد که رفتیم داخل
پانیذ:خانم دکتر می تونید معاینه کنید ببینید
دکتر:حتما،معاینه کردم،خب عزیزم شما بار دارید
رضا:چییییی عرررر پریدم بغل پانید
دکتر:عه آقا آروم اینجا مطب دکتره
رضا:چشم ببخشید،فقط چند ماهش هست؟
دکتر:۲ ماهش هست و ۳ ماه دیگه بیاد سونوگرافی دارید ببینید بچتون دختره یا پسر
پانیذ:باش ممنون،سوار ماشین رضا همش ذوق داشت واسه بچه بعد رسیدیم خونه خبر رو به همه دادیم بقیه هم خوشحال شدن
حمایت
کامنت:۱۰
لایک:۲۵
part:68
#دیانا
تو عمارت نشسته بودم که در باز شد ارسلان اومد،ارسلانننن چیشددد
ارسلان:قضیه رو بهش گفتم
دیانا:یعنی واقعا امیر رفت زندان؟
ارسلان:اره و قراره اگر تا فردا منو بهار رضایت ندیدم ایشالا اعدام میشه
دیانا:بلاخره از دستش راحت شدممم،که گوشیم زنگ خورد
ارسلان:کیه دیانا؟
دیانا:مامان بابام،الو سلام مامان
بابای دیانا:خب دخترم ما پس فردا میایم شیراز برای کار های عروسی تو و ارسلان
دیانا:واقعااااا
بابای دیانا:اره دخترم
دیانا:بابایی امیر رو می شناسی
بابای دیانا:امیر دیگه کیه؟(بچه ها دیانا برای اینکه خانواده ش رو نگران نکنه در مورد امیر چیزی نگفته،فقط گفته چند وقت پیش باهم در ارتباط بودن)
دیانا:بابا چند سال پیش با یه پسره در ارتباط بودم که بعد رفت با یه دختر دیگه اون الان یه کار خلاف کرده داره اعدام میشه(بچم چرت گفت)
بابای دیانا:حقشه مرتیکه اشغال،خب دیگه ایشالا تا دو روز دیگه می رسیم
دیانا:باش بابایی خدافظ و قطع کردم،ارسلان بابام می خواد پس فردا بیاد برای کار های عروسی
ارسلان:واقعا؟باشه عزیزم حتما ولی خیلی خوشحالمممم
پانیذ:عررر قراره عروسی کونیددد
متین:کاش خواهرم هم بود(منظورش مهشاده)
نیکا:اره خدایی دلم برا آتوسامیر و مهراشاد خیلی تنگ شده
#پانید
اییی دلمممم
ارسلان:چیشد اجی
رضا:پاشو بریم دکتر ببینیم چی شده عزیزم
پانیذ:باش،اماده شدم سوار ماشین شدم بعد از ۲۵ مین رسیدیم اونجا
رضا:خب رسیدیم،دستشو گرفتم بردمش داخل نوبت گرفتم نشستیم تا نوبتمون بشه بعد از چند مین نوبتمون شد که رفتیم داخل
پانیذ:خانم دکتر می تونید معاینه کنید ببینید
دکتر:حتما،معاینه کردم،خب عزیزم شما بار دارید
رضا:چییییی عرررر پریدم بغل پانید
دکتر:عه آقا آروم اینجا مطب دکتره
رضا:چشم ببخشید،فقط چند ماهش هست؟
دکتر:۲ ماهش هست و ۳ ماه دیگه بیاد سونوگرافی دارید ببینید بچتون دختره یا پسر
پانیذ:باش ممنون،سوار ماشین رضا همش ذوق داشت واسه بچه بعد رسیدیم خونه خبر رو به همه دادیم بقیه هم خوشحال شدن
حمایت
کامنت:۱۰
لایک:۲۵
۵.۱k
۰۶ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.