𝓟𝓪𝓻𝓽 82 🥺🤍🖇️
𝓟𝓪𝓻𝓽 82 🥺🤍🖇️
جانگکوک ویو
سوار ماشین شدم و به سمت شرکت راهی شدم
........
وقتی رسیدم رفتم داخل تا به کارام برسم امروز روز خاصی بود
ا/ت ویو
مکس رفته بود نشسته بودم رو کاناپه حوصلم سر رفته بود جوجه هم رفته بود تو حیاط تا با پاپی بازی کنه تلفن خونه زنگ خورد این کیه ؟ الان اگه بردارم نمیشه ممکنه پلین یا مرت باشه نمیتونم بهش دست بزنم اما میتونم چیزی نگم رفتم سمت تلفن و برداشتمش چیزی نگفتم که صداش اومد
جانگکوک : ا/ت... خودتی؟
جانگکوک بود
ا/ت : سلام خودمم
جانگکوک : پس شماره درست بود
بهش خندیدم
ا/ت : آره درست بوده
جانگکوک : حالت چطوره ؟
ا/ت : خوبم مرسی تو خوبی؟
جانگکوک : منم خوبم میخواستم ازت یه چیزی بخوام ، نه هم نداریم
خندم گرفته بود
ا/ت : چی؟
جانگکوک : امشب همون جای همیشگی منتظرتم
ا/ت : چیزی شده؟
جانگکوک : آره
ا/ت : اتفاق بدی افتاده؟
جانگکوک : اتفاقی افتاده ولی بد نیست
ا/ت : چه اتفاقی؟
بهم خندید
جانگکوک : شب بیا بهت میگم
ا/ت : ساعت چند؟
جانگکوک : ساعت 9 اصلا خودم میام دنبالت
ا/ت : نه نه خودم میام
جانگکوک : چرا؟
ا/ت : خودم میام راهی نیست میخوام پیاده بیام
جانگکوک : باشه... پس شب میبینمت
ا/ت : منم همینطور
جانگکوک : دوست دارم
بهش خندیدم
ا/ت : منم همینطور خداحافظ
جانگکوک : خداحافظ
گوشی رو گزاشتم روش
لبخند رو لبام نقش بسته بود یعنی چیشده چه اتفاقی افتاده خیلی کنجکاوم که بدونم
رفتم نشستم رو مبل و به تماشای تلویزیون ادامه دادم
*فلش بک به 9 شب*
ا/ت ویو
تیپ اسپرت مشکی زدم تو آیینه قدی به خودم نگاه کردم عالی شدم
موهامو بستم و رفتم بیرون از اتاق مکس تو آشپزخونه بود جوری که صدام برسه داد زدم
ا/ت : مکس من میرم بیرون
مکس : کجا؟
ا/ت : میرم پیش جانگکوک
اومد بیرون از آشپزخونه و جلوم وایساد سرمو بالا گرفتم و بهش نگاه کردم
مکس : شب میای دیگه
خندیدم
ا/ت : شاید
خم شد و گونمو بوسید
مکس : باشه پس بهم خبر بده خب؟
لبخند زدم
ا/ت : باشه
زیپ سوییشرتمو بست
مکس : هوا سرده این زیپو باز نکن
ا/ت : باشه
لبخند زد
مکس : دیرت میشه برو
بغلش کردم
ا/ت : ممنونم
صدای خندش میومد
مکس : دیوونه برو دیرت میشه
ازش جدا شدم و بهش خندیدم رفتم سمت در و بازش کردم برگشتم سمتش و برای دست تکون دادم اونم همینکارو کرد
درو بستم و رفتم سمت همونجایی که با جانگکوک قرار داشتیم
جانگکوک ویو
نشسته بودم منتظر ا/ت بودم استرس داشتم نمیدونم چرا استرس دارم مطمعنم که جواب میده ولی این استرس چیه
دیدمش داشت میدویید استرسم کم تر شد
رسید بهم و جلوم وایساد زانوهاشو گرفت
جانگکوک : چرا میدویی نمیگی میوفتی زمین؟
ا/ت : خیلی دیر کردم؟
جانگکوک : نه دیر نکردی
بلند شد و بهم نگاه کرد
ا/ت : سلام
بهش خندیدم
جانگکوک : سلام چطوری؟
ا/ت : خوبم تو چی؟
جانگکوک : چون تورو دیدم بهتر شدم
خندیدم که اونم خندید و مشت زد به بازوم
ا/ت : انقدر چرت و پرت نگو کوک
جانگکوک : این چرت و پرت نیست
ا/ت : از دست تو
خندیدم دستشو گرفتم و نشوندمش رو صندلی کنار درخت خودمم کنارش نشستم
جانگکوک : گفتم بیای اینجا چون... میخواستم یه چیزی رو بهت بگم
بهم زل زده بود
ا/ت : چی؟
جانگکوک : خب..
بلند شدم و گلوش وایسادم رو یکی از پاهام نشستم و جعبه رو از تو جیبم دراوردم با بهت بهم نگاه میکرد
جانگکوک : ا/ت.. من میخوام باهات یه زندگی جدیدو شروع کنم... میخوام دوباره پیشم باشی و باهم زندگی کنیم تازه فیلیپم همینو میخواد
بهش نگاه کردم فقط بهم زل زده بود
جانگکوک : من میخوام دوباره مال من بشی
جانگکوک ویو
سوار ماشین شدم و به سمت شرکت راهی شدم
........
وقتی رسیدم رفتم داخل تا به کارام برسم امروز روز خاصی بود
ا/ت ویو
مکس رفته بود نشسته بودم رو کاناپه حوصلم سر رفته بود جوجه هم رفته بود تو حیاط تا با پاپی بازی کنه تلفن خونه زنگ خورد این کیه ؟ الان اگه بردارم نمیشه ممکنه پلین یا مرت باشه نمیتونم بهش دست بزنم اما میتونم چیزی نگم رفتم سمت تلفن و برداشتمش چیزی نگفتم که صداش اومد
جانگکوک : ا/ت... خودتی؟
جانگکوک بود
ا/ت : سلام خودمم
جانگکوک : پس شماره درست بود
بهش خندیدم
ا/ت : آره درست بوده
جانگکوک : حالت چطوره ؟
ا/ت : خوبم مرسی تو خوبی؟
جانگکوک : منم خوبم میخواستم ازت یه چیزی بخوام ، نه هم نداریم
خندم گرفته بود
ا/ت : چی؟
جانگکوک : امشب همون جای همیشگی منتظرتم
ا/ت : چیزی شده؟
جانگکوک : آره
ا/ت : اتفاق بدی افتاده؟
جانگکوک : اتفاقی افتاده ولی بد نیست
ا/ت : چه اتفاقی؟
بهم خندید
جانگکوک : شب بیا بهت میگم
ا/ت : ساعت چند؟
جانگکوک : ساعت 9 اصلا خودم میام دنبالت
ا/ت : نه نه خودم میام
جانگکوک : چرا؟
ا/ت : خودم میام راهی نیست میخوام پیاده بیام
جانگکوک : باشه... پس شب میبینمت
ا/ت : منم همینطور
جانگکوک : دوست دارم
بهش خندیدم
ا/ت : منم همینطور خداحافظ
جانگکوک : خداحافظ
گوشی رو گزاشتم روش
لبخند رو لبام نقش بسته بود یعنی چیشده چه اتفاقی افتاده خیلی کنجکاوم که بدونم
رفتم نشستم رو مبل و به تماشای تلویزیون ادامه دادم
*فلش بک به 9 شب*
ا/ت ویو
تیپ اسپرت مشکی زدم تو آیینه قدی به خودم نگاه کردم عالی شدم
موهامو بستم و رفتم بیرون از اتاق مکس تو آشپزخونه بود جوری که صدام برسه داد زدم
ا/ت : مکس من میرم بیرون
مکس : کجا؟
ا/ت : میرم پیش جانگکوک
اومد بیرون از آشپزخونه و جلوم وایساد سرمو بالا گرفتم و بهش نگاه کردم
مکس : شب میای دیگه
خندیدم
ا/ت : شاید
خم شد و گونمو بوسید
مکس : باشه پس بهم خبر بده خب؟
لبخند زدم
ا/ت : باشه
زیپ سوییشرتمو بست
مکس : هوا سرده این زیپو باز نکن
ا/ت : باشه
لبخند زد
مکس : دیرت میشه برو
بغلش کردم
ا/ت : ممنونم
صدای خندش میومد
مکس : دیوونه برو دیرت میشه
ازش جدا شدم و بهش خندیدم رفتم سمت در و بازش کردم برگشتم سمتش و برای دست تکون دادم اونم همینکارو کرد
درو بستم و رفتم سمت همونجایی که با جانگکوک قرار داشتیم
جانگکوک ویو
نشسته بودم منتظر ا/ت بودم استرس داشتم نمیدونم چرا استرس دارم مطمعنم که جواب میده ولی این استرس چیه
دیدمش داشت میدویید استرسم کم تر شد
رسید بهم و جلوم وایساد زانوهاشو گرفت
جانگکوک : چرا میدویی نمیگی میوفتی زمین؟
ا/ت : خیلی دیر کردم؟
جانگکوک : نه دیر نکردی
بلند شد و بهم نگاه کرد
ا/ت : سلام
بهش خندیدم
جانگکوک : سلام چطوری؟
ا/ت : خوبم تو چی؟
جانگکوک : چون تورو دیدم بهتر شدم
خندیدم که اونم خندید و مشت زد به بازوم
ا/ت : انقدر چرت و پرت نگو کوک
جانگکوک : این چرت و پرت نیست
ا/ت : از دست تو
خندیدم دستشو گرفتم و نشوندمش رو صندلی کنار درخت خودمم کنارش نشستم
جانگکوک : گفتم بیای اینجا چون... میخواستم یه چیزی رو بهت بگم
بهم زل زده بود
ا/ت : چی؟
جانگکوک : خب..
بلند شدم و گلوش وایسادم رو یکی از پاهام نشستم و جعبه رو از تو جیبم دراوردم با بهت بهم نگاه میکرد
جانگکوک : ا/ت.. من میخوام باهات یه زندگی جدیدو شروع کنم... میخوام دوباره پیشم باشی و باهم زندگی کنیم تازه فیلیپم همینو میخواد
بهش نگاه کردم فقط بهم زل زده بود
جانگکوک : من میخوام دوباره مال من بشی
۴۴۵.۷k
۲۸ آبان ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.