پارت ١١٨
پارت ١١٨
#تهیونگ
بعد از اینکه سومی رفت منم خیلی دلم خواست که انجام بدم.
من:منم میرم...
جویی:چی؟ نه من میرم.
من:امکان نداره بزارم تو بری جویی!!
کوک:مگه چه عیبی داره؟ سومی رفت جویی هم باید بره
من:کوک بهتره چیزی نگی!! اینطوری بهتره...
نگاه جویی میکردم. سرشو تکون میداد که نرم ولی من میرفتم
من:جویی چیزیم نمیشه من مردما...
رفتم و داشتن بند هارو میبستن. در گوش جویی گفتم:منتظر سوپرایز باش!
یهو خودمو ول کردم. از اون چیزی که فکر میکردم باحال تر بود. ولی ستون فقراتم صدا داد. درد نداشت یهو با صدای بلند گفتم:جویی دوست دارم..
اومدم بالا. توحال خودم نبودم و سرم گیج میرفت. سرم درد میکرد. یکمی به خودم اومدم دیدم همه اعضا به جز کوک متعجب نگاهم میکردن.... یا خدا هنگ کرده بودن
نامجون:ت..تو یااا...
جیهوپ:بچه پرو!! عاشق جویی شدی؟
جویی:خ..خب!
شوگا:یااا یکیتون توضیح بده!!
جویی بدتر از من هنگ کرده بود. بلند شدم...
من:من و جویی به هم علاقه داریم به شدت!!
جین:راستش من فهمیده بودم از قبل!
من:اوه هیونگ چه طور فهمیدی؟
جین:توی هتل از نوع نگاهتون به هم... خب یه جین که بیشتر تو ای جهان نیست که!!!
نامجون:یاا هیونگ تو واقعا باهوشی!!
جیهوپ:من اصن فکر نمیکردم استایلت جویی باشه
جویی:یااا مگه من چمه اوپا!!
جیهوپ:ه..هیچی مگه گفتم که بدی؟...
جین:به هر حال جویی نباید این خبر بیرون درز کنه میفهمی که ؟ به خاطر تهیونگ!!
جین که اینو گفت فضای سنگینی حاکم شد.یه حقیقت بسیار تلخ بود. نگاه جویی میکردم که سرشو به نشونه تایید حرف های جین تکون میداد..
کوک خیلی میخواست بره ولی سومی قسمش داد که نرو اونم منصرف شد. هممون سوار ماشین شدیم
#جونگکوک
تو ماشین بودیم. سومی شیشه رو داده بود پایین و باد میخورد توی موهاش. تو فکر بود. نکنه حرف های جین اونو هم ناراخت کرده؟ رفتم نزدیکش و دستشو گرفتم. نگاهش بهم افتاد.
من:سومی چیزی شده؟
سومی:نه کوک! فقط یکم خست ام!
من:راستشو بگو چرا گریه کردی؟
سومی:خب کوک اون گیری که بهم داده بودی موقع پریدن افتاد تو جنگل!! به خاطر اون گریه میکردم..
#سومی
نمیخواستم حال خوبشو خراب کنم یه بهانه الکی جور کردم و یه چیزی گفتم بهش... ولی در حقیقت گریه ام به خاطر اون نبود
کوک:به خاطر اون گیر سر گریه کردی؟
من:اوهوم!! برام خیلی ارزش داشت کوک! ببخش من نمیتونم ار وسایلی که بهم میدی نگه داری کنم..
کوک:فدای سرت برات هزار تا میخرم.. ارزش یه قطره اشکت رو نداره... دیگه به خاطر این چیز های الکی گریه نکن!!
ادامه پارت بعدی
لایک و کامنت فراموش نشه
#رمان_کت_رنگی
#collerfulcoat
#bts
#تهیونگ
بعد از اینکه سومی رفت منم خیلی دلم خواست که انجام بدم.
من:منم میرم...
جویی:چی؟ نه من میرم.
من:امکان نداره بزارم تو بری جویی!!
کوک:مگه چه عیبی داره؟ سومی رفت جویی هم باید بره
من:کوک بهتره چیزی نگی!! اینطوری بهتره...
نگاه جویی میکردم. سرشو تکون میداد که نرم ولی من میرفتم
من:جویی چیزیم نمیشه من مردما...
رفتم و داشتن بند هارو میبستن. در گوش جویی گفتم:منتظر سوپرایز باش!
یهو خودمو ول کردم. از اون چیزی که فکر میکردم باحال تر بود. ولی ستون فقراتم صدا داد. درد نداشت یهو با صدای بلند گفتم:جویی دوست دارم..
اومدم بالا. توحال خودم نبودم و سرم گیج میرفت. سرم درد میکرد. یکمی به خودم اومدم دیدم همه اعضا به جز کوک متعجب نگاهم میکردن.... یا خدا هنگ کرده بودن
نامجون:ت..تو یااا...
جیهوپ:بچه پرو!! عاشق جویی شدی؟
جویی:خ..خب!
شوگا:یااا یکیتون توضیح بده!!
جویی بدتر از من هنگ کرده بود. بلند شدم...
من:من و جویی به هم علاقه داریم به شدت!!
جین:راستش من فهمیده بودم از قبل!
من:اوه هیونگ چه طور فهمیدی؟
جین:توی هتل از نوع نگاهتون به هم... خب یه جین که بیشتر تو ای جهان نیست که!!!
نامجون:یاا هیونگ تو واقعا باهوشی!!
جیهوپ:من اصن فکر نمیکردم استایلت جویی باشه
جویی:یااا مگه من چمه اوپا!!
جیهوپ:ه..هیچی مگه گفتم که بدی؟...
جین:به هر حال جویی نباید این خبر بیرون درز کنه میفهمی که ؟ به خاطر تهیونگ!!
جین که اینو گفت فضای سنگینی حاکم شد.یه حقیقت بسیار تلخ بود. نگاه جویی میکردم که سرشو به نشونه تایید حرف های جین تکون میداد..
کوک خیلی میخواست بره ولی سومی قسمش داد که نرو اونم منصرف شد. هممون سوار ماشین شدیم
#جونگکوک
تو ماشین بودیم. سومی شیشه رو داده بود پایین و باد میخورد توی موهاش. تو فکر بود. نکنه حرف های جین اونو هم ناراخت کرده؟ رفتم نزدیکش و دستشو گرفتم. نگاهش بهم افتاد.
من:سومی چیزی شده؟
سومی:نه کوک! فقط یکم خست ام!
من:راستشو بگو چرا گریه کردی؟
سومی:خب کوک اون گیری که بهم داده بودی موقع پریدن افتاد تو جنگل!! به خاطر اون گریه میکردم..
#سومی
نمیخواستم حال خوبشو خراب کنم یه بهانه الکی جور کردم و یه چیزی گفتم بهش... ولی در حقیقت گریه ام به خاطر اون نبود
کوک:به خاطر اون گیر سر گریه کردی؟
من:اوهوم!! برام خیلی ارزش داشت کوک! ببخش من نمیتونم ار وسایلی که بهم میدی نگه داری کنم..
کوک:فدای سرت برات هزار تا میخرم.. ارزش یه قطره اشکت رو نداره... دیگه به خاطر این چیز های الکی گریه نکن!!
ادامه پارت بعدی
لایک و کامنت فراموش نشه
#رمان_کت_رنگی
#collerfulcoat
#bts
۲۱.۷k
۰۷ اردیبهشت ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.