کجای قصه

کجای قصه
نگفته ام دوستت دارم؟!
بگذار فکر کنم
هیچ کجا انگار!
تا یادم می آید،
بهانه هایم هم،
پُر بود از فریاد
فریاد اینکه،
دیوانه!‌من دیوانه توام!
اما ببخش مرا
انگار همچون کودکی نوزاد بوده ام
که هرچه تقلا می کند
کسی نمی فهمد که شیر می خواهد
که گرمای تن مادر می خواهد ....
اما حالا که می نویسم
بارها بخوان!
بلند بخوان!
دیوانه،
دوستت دارم...



#عادل_دانتیسم
دیدگاه ها (۴)

گفتم به هیچ کس دل خود را نمیدهماما دلم برای همانهیـچ کس گرفت...

شبیه ماه بودی،زیبا و دورو منرودخانه ایکه تمام عمر می دویدتا ...

حرف های کوچکی در زندگی هستکه حسرت های بزرگی بر دلت می گذارند...

این همه"دوستت دارم" را برای کدامین روز مبادا کنار گذاشته ایم...

#غمنامه‌ای‌برای‌طُ...گاهی شعر میخوانم ولی چه سود در خاطرم نم...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط