به پیش روی من تا چشم یاری میکند دریاست

به پیش روی من تا چشم یاری میکند دریاست
چراغ ساحل آسودگی ها در افق پیداست
در این ساحل که من افتاده ام خاموش
غمم دریا دلم تنهاست
وجودم بسته در زنجیر خونین تعلق هاست
خروش موج با من می کند نجوا
که هر کس دل به دریا زد رهایی یافت
که هر کس دل به دریا زد رهایی یافت
مرا آن دل که بر دریا زنم نیست
ز پا این بند خونین برکنم نیست
امید آنکه جان خسته ام را
به آن نادیده ساحل افکنم نیست
دیدگاه ها (۱)

گاهی فرار میکنماز اندیشیدنبه خویشتناینگاهییکعمربامناست

بُرد و باخت هایم را جمع کردم باخت هایم بُردشان بیشتربود !

غم از درون مرا متلاشی کردکاهیده قطره قطره تنم در زلال اشکمن ...

در حضور واژه های بی نفسصدای تیک تیک ساعت را گوش کنشاید مرهم ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط