همه ی مدادرنگی هامشغول بودند
همه ی مدادرنگی هامشغول بودند…
به جز مداد سفید…
هیچ کسی به او کار نمی داد…
همه می گفتند: تو به هیچ دردی
نمی خوری…یک شب که مداد رنگی ها…
توی سیاهی کاغذ گم شده بودند
مداد سفید تا صبح کار کرد…ماه کشید…
مهتاب کشید…و آنقدر ستاره کشید
که کوچک وکوچک و کوچک تر شد
صبح توی جعبه ی مداد رنگی…
جای خالی او…با هیچ رنگی پر نشد....
به جز مداد سفید…
هیچ کسی به او کار نمی داد…
همه می گفتند: تو به هیچ دردی
نمی خوری…یک شب که مداد رنگی ها…
توی سیاهی کاغذ گم شده بودند
مداد سفید تا صبح کار کرد…ماه کشید…
مهتاب کشید…و آنقدر ستاره کشید
که کوچک وکوچک و کوچک تر شد
صبح توی جعبه ی مداد رنگی…
جای خالی او…با هیچ رنگی پر نشد....
- ۲.۸k
- ۱۸ آذر ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط