در فرو بسته ترین دشواری

در فرو بسته ترین دشواری

در گرانبارترین نومیدی،

بارها بر سر خود بانگ زدم:

"هیچت ار نیست مخور خون جگر، دست که هست!"

بیستون را یاد آر، دستهایت را بسپار به کار

کوه را چون پَرِ کاه از سر راه بردار!

وَه چه نیروی شگفت انگیزیست

دستهایی که به هم پیوسته ست...!


"فریدون مشیری"
دیدگاه ها (۱)

حال و روزم شبیه ماهی هاست،تُنگم اندازه ی دلم تنگ است !با غرو...

ما را به جز خیالتفکری دگر نباشددر هیچ سر خیالی زین خوبتر نبا...

یک روز دیگر کم شد از عمرت!مبارک بادامروز قدری کمتر از دیروزد...

می روم گوشه تنهایی خود غرق شومآنچنانی که نباشد اثری از خبرم ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط