پارت ۴
پارت ۴
ویو یونا از خواب بیدار شدم رفتم سرویس کارای لازم رو انجام دادم بعد رفتم پایین دیدم خدمتکارا صبحانه درست کردن رفتن منم رفتم صبحونه خوردم بعد رفتم اتاقم یه لباس گرانچ پوشیدم و یه میکاپ لایت انجام دادم بعد حرکت کردم سمت عمارت بابام
ویو ته
از خواب بیدار شدم رفتم سرویس کارای لازم رو انجام دادم بعد دیدیم اجوما صبحونه درست کرده منم صبحونه خوردم بعد رفتم لباس پوشیدم و راه افتادم به سمت لوکیشنی که مامانم برام فرستاده بود
ویو یونا رسیدم خونه دیدم مامانم با یه خانم حرف میزنه و بابام با به مرد منم رفتم جاشون نشستم که بابام گفت
@دخترم تو لایو با پسر دوستم ازدواج کنی
_ وات من با اون
@اره خوشگلم
_ اوکی ولی حق ندارند به من دست بزنه
+ منم تو رو دوست ندارم اوکی
#حالا برید توی اتاق حرف بزنین آشنا بشین
_ اوکی
ویو ته
وقتی رسیدم یه عمارت بزرگ بود مامانم همه چیزو گفت منم گفتم باشه من دوسش ندارم ولی باید ازدواج کنم
ویو یونا
رفتم توی اتاقم اونم پشت سرم اومد
میخواستم حرف بزنم گفت
+ اوکی میدونم نباید توی کارات دخالت کنم و بهت دست بزنم
_خوبه میدونی
+ اره دیگه راستی تو هم نباید توی کارام دخالت کنی
_کارای تو هیچ ربطی به من ندارم
+خوبه پس کنار اومدیم
ویو یونا
رفتیم پایین بابام گفت
@برو خونه تهیونگ بمون
_ آشش اینو کم داشتیم باشه
@حرف نباشه
ویو ته
گفت باید بره عمارتش تا لباسامو برداره ولی
خیلی سرده
گفتم باشه
ویو یونا
رفتم عمارتم لباسامو برداشتم
رفتیم عمارتش عمارت خوبی بود حالا ولش گفتم
_ اتاقم کجایه
+ الان اجوما اتاق نامزد رو نشون بده
اجوما:باشه پسرم دخترم باهام بیا
ادامه ویو یونا.
اون زنه منو برد توی اتاقم خوشم اومد چون همش سیاه بود بعد رفت
لباسمو عوض کردم
که گوشیم زنگ خورد دایون بود مکالمه 👇
دایون :سلام گوه خر
_ سلام خر شرک
دایون :خوب اینارو ول کن میای بریم بار
_اره از خدامه
دایون :خوبه پس منو تو و جنی
_هانا و میا چی نمیان
دایون : بهت نگفتن اونا برای ۱ هفته رفتن آمریکا
_اوکی پس
دایون : چی شده صدات گرفته
_باز بهت میگم راستی ساعت چند
دایون : ساعت ۸ بای
_بای خرمن
بعد مکالمه با دایون گرفتم خوابیدم
بیدار شدم دیدم ساعت ۷ منم رفتم حاضر شدم یه لباس نسبت باز پوشیدم یه آرایش لایت انجام دادم
و راه افتادم سمت بار
پایان پارت ۴
دوستون دارم حمایت یادتون نره
💜
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.