وقتی به خانه می رسید

وقتی به خانه می رسید،
دیگر یک# رزمنده نبود.
یک #همسر خوب بود برای من و یک #پدر خوب برای مهدی.
با هم خیلی مهربان بودیم
و علاقه ای قلبی به هم داشتیم.
اغلب اوقات که می رسید خانه،
خسته بود و درب و داغان.
چرا که مستقیم از کوران عملیات و به خاک و خون غلتیدن بهترین یاران خود باز می گشت.

با این حال سعی می کرد به بهترین شکل وظیفه سرپرستی اش را نسبت به خانه صورت دهد.
به محض ورود می پرسید؛ کم و کسری چی دارید؛
مریض که نیستید؛ چیزی نمی خواهید؟
بعد آستین بالا می زد و پا به پای من در آشپزخانه کار می کرد،
غذا می پخت. ظرف می شست.
حتی لباسهایش را نمی گذاشت من بشویم.
می گفت لباسهای کثیف من خیلی سنگین است؛ تو نمی توانی چنگ بزنی.
بعضی وقتها فرصت شستن نداشت.
زود بر می گشت.
با این حال موقع رفتن مرا مدیون می کرد
که دست به لباسها نزنم. در کمترین فرصتی که به دست می آورد، ما را می برد گردش.......

سیره ی شهدا:د مثل #شهید #دستواره
دیدگاه ها (۲)

فتأمل!

#سید-شهیدان-اهل-قلم#شهید-اوینی#امام-خامنه-ای#حزب-اللهی#تراژد...

‌10 تیر 1363#سازش با #ظالم، ظلم بر مظلومین است، #سازش با ابر...

پنج حکایت از#آقا سید مهدی قوام اول:سید مهدی قوام از روحانی ه...

#پیرمرد ی تمام عمرش را بین #بازار و #کوچه سر می کردهرکسی بار...

پیر مردی تمام عمرش را بین بازاروکوچه سر می کردهرکسی بار در د...

چپتر ۱ _ دختر یتیمعصر بود. سایه دیوار های بلند و ترک خورده ی...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط