ساعت شنی روی اتاقم را که میدیدم تمام خاطراتی که با تو داش
ساعت شنی روی اتاقم را که میدیدم تمام خاطراتی که با تو داشتم در ذهنم گذر میکند.یادم هست اولین روز ملاقاتم با تو خیلی نگران و دستپاچه بودم همش به این فکر میکردم نکند بروی یا من به دلت نشینم چون خبری به دستم رسیده بود که تو خیلی سخت پسندی.وقتی یک هفته خواستی یا بهتر بگویم مهلت ازم گرفتی که فک کنی به پیشنهادم ومنم قبول کردم اولین کلمه ای که به ذهنم رسید حتم دارم جوابت نه هست اما در کمال ناباوری سه روز بعد با جواب مثبتی که دادی دیگر نگران نبودم چون فهمیدم تمام حرفهایی که پشت سرت میزدن و من هیچکدام را باور نداشنم دروغ بود و تو به من ثابت کردی که در این سالهایی که با تو زندگی میکردم انتخابم اشتباه نبوده حتی همین الان که زیر این خاک سرد داری به زندگی در بهشت ادامه میدهی و من را هر روز نگاه میکنی امروز تولد پسرمان هست میدانم هرگز تولد تنها پسرمان را از یاد نمیبری چون همان روز که به دنیا امد تو هم از پیشمان رفتی.من بروم ک تولد پسرمان را از دست ندهم باز به دیدنت میآیم
۲.۹k
۱۵ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.