زنی، در شعرهای من، عروس فصل باران است
زنی، در شعرهای من، عروس فصل باران است
دل پاییزیاش دائم، اسیر برگریزان است
اگر چه چون گلی زیباست این بانوی بارانی
چنان از عشق ترسیده، که از بودن پشیمان است
غزلساز است گیسویش، هزاران داستان دارد
روایت میکند از آنچه که، در سینه پنهان است
لبش طعنه به حلوا میزند از بس که شیرین است
دلش، گنجینه ای از درد و غم های فراوان است
تمام چشم ها خیره به دنبال گل رویش
ولی چشمان او دائم، برای یار گریان است
بهار آرزوهایش به تاراج خزان رفته
گلستان جمال او، از این تاراج بی جان است
زنی در شعرهای من، بدون عشق میمیرد
خدا در این غریبستان بر او پیوسته گریان است...
دل پاییزیاش دائم، اسیر برگریزان است
اگر چه چون گلی زیباست این بانوی بارانی
چنان از عشق ترسیده، که از بودن پشیمان است
غزلساز است گیسویش، هزاران داستان دارد
روایت میکند از آنچه که، در سینه پنهان است
لبش طعنه به حلوا میزند از بس که شیرین است
دلش، گنجینه ای از درد و غم های فراوان است
تمام چشم ها خیره به دنبال گل رویش
ولی چشمان او دائم، برای یار گریان است
بهار آرزوهایش به تاراج خزان رفته
گلستان جمال او، از این تاراج بی جان است
زنی در شعرهای من، بدون عشق میمیرد
خدا در این غریبستان بر او پیوسته گریان است...
۲۱.۷k
۰۹ فروردین ۱۴۰۲