من انسانی نبوده ام

من انسانی نبوده ام،
که در کنارت بنشینم!
چای بنوشم، احساست را قدم بزنم!
من جز شعر
مبحث دیگری نمی شناسم!
تا اوراق دلت را خط به خط
مهر و موم سیاه قلم هایم کنم!
من می دانم زیباترین شعر را
برای تو، باید سپید بنویسم!
تو
شعرهای مرا دوست داری
و من سندی ندارم جز آن که
به تو پا بند شده، کلماتی که
ریخته روی دلم!
تو شعر بخوان،
من تو را می خوانم!
شعر،
در بند بند دستانم، نشسته است ...


#عرفان_یزدانی
دیدگاه ها (۱)

لَلَبِعٌض تّمَیِّزِّ خَأّصٌ فِّیِّ قِلَوِبِنِأّ ..نِشٍتّأّقِ...

انــــه آتـــفــــائـــل بـ حــضــنــک ذنــب بــس بــی خــیـ...

شاید داشتن یک ذهن زیبا خوب باشداما کشف یک قلب زیبا موهبت بزر...

درم از دیدہ چڪانست بہ یاد لب لعلتنگهے باز بہ من ڪن ڪہ بسے در...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط