شاهنامه ۸۱
#شاهنامه #۸۱
بالاخره جنگ شروع شد، در همان وقت باد سختی وزید و خاک بر چشم تورانیان ریخت . .بالاخره شب شد و جنگ موقتاً قطع گشت . هنگام شب پیکی از طرف گستهم آمد و گفت که ما شبانه به آنها شبیخون زدیم و آنها سراسیمه از خواب پریدند و به دفاع پرداختند در همین موقع پیکی نیز از نزد رستم آمد و خبر داد که آنها به پایتخت توران رسیدهاند و این خبر همه را شاد کرد .خبر به افراسیاب هم رسید تصمیم گرفت به توران بازگرد
افراسیاب نامهای برای فغفور چین نوشت و از او کمک خواست .دستور ا رابه جنگی راداد. وقتی فکرش آسوده شد شروع به بادهگساری کرد . کیخسرو هم به گنگ رسید
روز بعد جهن با ده سوار از دژ بیرون آمد تا پیام افراسیاب را به خسرو بدهد . منوشان او را نزد شاه برد و او گفت : افراسیاب درود میفرستد و میگوید که خدا را شکر که فرزند ما بدین درجه و مقام رسید . فکر کن چه شهرها به خاطر این کینخواهی از بین رفتهاند من هم زادشم و از پشت فریدون و جم هستم و دارای دانش و فر ایزدی میباشم اگر روزگار برمن سخت شود بهفرمان خدا ستاره میشود و به دریای کیماک میروم و درزمانی مقرر میآیم و از تو انتقام میگیرم اما اگر این کینه را از سر بیرون کنی من در گنجها را به روی تو میگشایم
وقتی خسرو سخنان افراسیاب را از زبان جهن شنید خندید و گفت : درود و سلام تو را شنیدم . به پدرت بگو : دلت بهسوی جادوگری رو کرده است با چربزبانی قصد فریب مرا داری اشتی را نپذیزفت . صبح روز بعد که طبل جنگ در گنگ زده شد خسرو ، رستم را به یکسو و گستهم را بهسوی دیگر و گودرز را در جهت سوم فرستاد . شاه دستور داد تا اطراف دژ را بکنند و سپس با پیلهای جنگی کندههای چوب را بهسوی آن آورند و نفت بر آن بریزند تا بهموقع آتش بزنند پس چوبها را آتش زدند و با منجنیق سنگها را بهسوی آنها پرتاب میکردند . بالاخره رستم توانست رخنهای بهسوی دژ باز کند . خبر به افراسیاب رسید و به جهن و گرسیوز گفت : شما به دیوار قلعه چکار دارید ؟ شما باید با شمشیرزنان حصاری برای قلعه بسازید بنابراین ترکان شمشیرزن بهسوی رخنه رفتند و رستم نیز با سپاهش بهسوی رخنه حرکت کرد . بسیاری از تورانیان کشته شدند و بسیاری زن و فرزند انش راگذاشتن وفرار کردن رستم گرسیوز و جهن را اسیر کرد . افراسیاب هم ازراه مخفی فرار کرد . وقتی خسرو به ایوان کاخ آمد هرچه گشت او را نیافت پس دستور داد با خویشان او کاری نداشته باشند یاران گفتنکه خسرو جفاهایی که افراسیاب کرده را به فراموشی سپرده . خبر به گوش شاه رسید و او گفت : در هرجایی نباید تندی کرد .
خبر به خسرو رسید که فغفور چین به کمک افراسیاب آمده است .
@hakimtoosi
@simorq_e_toos
بالاخره جنگ شروع شد، در همان وقت باد سختی وزید و خاک بر چشم تورانیان ریخت . .بالاخره شب شد و جنگ موقتاً قطع گشت . هنگام شب پیکی از طرف گستهم آمد و گفت که ما شبانه به آنها شبیخون زدیم و آنها سراسیمه از خواب پریدند و به دفاع پرداختند در همین موقع پیکی نیز از نزد رستم آمد و خبر داد که آنها به پایتخت توران رسیدهاند و این خبر همه را شاد کرد .خبر به افراسیاب هم رسید تصمیم گرفت به توران بازگرد
افراسیاب نامهای برای فغفور چین نوشت و از او کمک خواست .دستور ا رابه جنگی راداد. وقتی فکرش آسوده شد شروع به بادهگساری کرد . کیخسرو هم به گنگ رسید
روز بعد جهن با ده سوار از دژ بیرون آمد تا پیام افراسیاب را به خسرو بدهد . منوشان او را نزد شاه برد و او گفت : افراسیاب درود میفرستد و میگوید که خدا را شکر که فرزند ما بدین درجه و مقام رسید . فکر کن چه شهرها به خاطر این کینخواهی از بین رفتهاند من هم زادشم و از پشت فریدون و جم هستم و دارای دانش و فر ایزدی میباشم اگر روزگار برمن سخت شود بهفرمان خدا ستاره میشود و به دریای کیماک میروم و درزمانی مقرر میآیم و از تو انتقام میگیرم اما اگر این کینه را از سر بیرون کنی من در گنجها را به روی تو میگشایم
وقتی خسرو سخنان افراسیاب را از زبان جهن شنید خندید و گفت : درود و سلام تو را شنیدم . به پدرت بگو : دلت بهسوی جادوگری رو کرده است با چربزبانی قصد فریب مرا داری اشتی را نپذیزفت . صبح روز بعد که طبل جنگ در گنگ زده شد خسرو ، رستم را به یکسو و گستهم را بهسوی دیگر و گودرز را در جهت سوم فرستاد . شاه دستور داد تا اطراف دژ را بکنند و سپس با پیلهای جنگی کندههای چوب را بهسوی آن آورند و نفت بر آن بریزند تا بهموقع آتش بزنند پس چوبها را آتش زدند و با منجنیق سنگها را بهسوی آنها پرتاب میکردند . بالاخره رستم توانست رخنهای بهسوی دژ باز کند . خبر به افراسیاب رسید و به جهن و گرسیوز گفت : شما به دیوار قلعه چکار دارید ؟ شما باید با شمشیرزنان حصاری برای قلعه بسازید بنابراین ترکان شمشیرزن بهسوی رخنه رفتند و رستم نیز با سپاهش بهسوی رخنه حرکت کرد . بسیاری از تورانیان کشته شدند و بسیاری زن و فرزند انش راگذاشتن وفرار کردن رستم گرسیوز و جهن را اسیر کرد . افراسیاب هم ازراه مخفی فرار کرد . وقتی خسرو به ایوان کاخ آمد هرچه گشت او را نیافت پس دستور داد با خویشان او کاری نداشته باشند یاران گفتنکه خسرو جفاهایی که افراسیاب کرده را به فراموشی سپرده . خبر به گوش شاه رسید و او گفت : در هرجایی نباید تندی کرد .
خبر به خسرو رسید که فغفور چین به کمک افراسیاب آمده است .
@hakimtoosi
@simorq_e_toos
۸۸.۱k
۳۰ آذر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.