زن شبیه یک حس غریب بود

زن شبیه یک حس غریب بود
در غربت تنی که له شده بود زیر بی رحمی
وگریه شده بود در تمام باران ها
در تمام جمعه های سرد جمع شده در سکوت
در تمام شنبه های بی عبور زندگی
پایان های غمناک انزجار اور در زندان
اغاز های بی سرانجام در یس فرورفته
نامعلومی راه های پیش روی ریخته از تکیه
و رو به پایان است
این داستان غمناک زنی که ذره ذره اب می شد

مرتضی پورغلامحسین
دیدگاه ها (۱)

...

معطر هر کجا نام محمدنه مخصوص زمانی یا که مکان استکسانی که پن...

رو نوشتِ روز ها را روی هم سنجاق کردمشنبه های بی پناهی ٬ جمعه...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط