نفسم از دل شب تا به سحر بـوی تو داشت
نفسم از دل شب تا به سحر بـوی تو داشت
تنِ تب کرده ی من حسرت گیسوی تو داشت
تو نبودی، دل آئینــــه مرا باز شـکست
شانه بر روی سرم زمزمه ی مـــوی تو داشـت
پیِ هر کعـــبه برفتم که طوافــــــی بکنم
هر اذانی که شنیدم قبله ای سوی تو داشت
چشم بر هم زدنی واله و شیــــدای تـو شد
هر پریشان که صلیبی به سر کوی تو داشت
چشم تو میکده ای، بر سر من گشـته خراب
وَه چه آوار شــرابی طــاق ابــروی تو داشت...
تنِ تب کرده ی من حسرت گیسوی تو داشت
تو نبودی، دل آئینــــه مرا باز شـکست
شانه بر روی سرم زمزمه ی مـــوی تو داشـت
پیِ هر کعـــبه برفتم که طوافــــــی بکنم
هر اذانی که شنیدم قبله ای سوی تو داشت
چشم بر هم زدنی واله و شیــــدای تـو شد
هر پریشان که صلیبی به سر کوی تو داشت
چشم تو میکده ای، بر سر من گشـته خراب
وَه چه آوار شــرابی طــاق ابــروی تو داشت...
۱.۶k
۰۳ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.