کبریت

چراغ خاموش است، قطره اشکی از چشم چپم سرازیر میشود ،می غلتد و روی لب های خشک و خونی ام فرود می آید،مزه شورش تلخی ذهنم را از بین نمی برد.
کبریت را محک به نوار جعبه کبریت میکشم چهره هیولا رو به رویم نقش میبندد ،به چشمانش نگاه میکنم سرخ است حتی از آتش هم بیشتر .
اشک هایم می بارد و می بارد سیگار را گوشه لبم میگذارم ،کبریت را بالا می آورم، سیگار آتش میگیرد.
چوبِ کبریت بیشتر می‌سوزد و به دستم نزدیک تر میشود،انگشتم می سوزد و کبریت را رها میکنم قدمی بر میدارم و علاوه بر کف پایم لبه های شلوارم هم این بار خیس میشود ،بوی تندی بینی ام را تسخیر کرده ، حالا هیولا دو برابر به من نزدیک تر است دور چشمانش سیاه شده و رد قطرات روی گونه اش خشک شده،اشک ها دیدم را تار میکند.
سیگار را میان انگشتانم میگیرم و دودش را در صورت هیولا می رهانم او هم ،هم‌زمان با من دهان باز میکند و مانند اژدها از دهانش دود بیرون میدهد
اما به من نمیرسد...
موهایم را میکشم و فریاد میزنم تا شاید بترسد اما او هم نعره میکشد بوی تندی که سرم را پر کرده بود جایش را با بوی آتش بدل میکند،هیولا در نظرم تاریک تر و تاریک تر میشود اطرافش را شعله های قرمز و نارنجی گرفته اند و از میانش تنها به من زل زده است.
جنون وجودم را میگیرد در لحظه ای دستم را مشت میکنم و بر صورت هیولا فرو میبرم....
صدای مهیبی می آید،
آینه شکسته است!
رود خون از دستانم جاری میشود و سوزشش را حس میکنم.
اطرافم را آتش فرا گرفته ،بوی نفت و آتش را به سختی استشمام میکنم.
به سرفه می افتم و کم کم دیدم تار میشود تمام توانم را برای یک تنفس دیگر خرج میکنم،
بدنم روی زمین می افت
هیولا مرده است.

#دست_نوشته
واقعا نظراتون برامم خیلیی مهمه،ازم دریغش نکنید🫠
دیدگاه ها (۷)

چیزی که هر از گاهی باید یاداوری شه...

سلامممم

زندگی از دید هنر مند

you know you,re on my mind....

صحنه,پارت یازدهم

صحنه;پارت دوازدهم

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط