گفت سیگار رو تَرک کردم...!
گفت سیگار رو تَرک کردم...!
اندَکی بعد در شلوغی گم شد
هَرچه چشم چشم کردم پیدایَش نشد..!
بعد از ده دقیقه ، یک ربع ، از دور به سمتَم آمد...
بوی گسِ سیگارش از ده فرسَخی به مشام میرسید
دِلخور و متعَجب پرسیدم:
فکر کردم جداً ترک کردی..؟!
جواب داد :
پدربزرگم
بَعد از بیست سال آزگار هَمزیستی با تومور مغزیش،
میگفت من که تومور ندارم...
رفیقَم جوابِ تمام آزمایشهاش
خبر از اتفاقای شومی میداد ،
وایمیستاد رو به روم ،
سینهاش رو میداد جِلو
و با خَنده میگفت خوبه خوبم...سُرو مُرو گُنده...!
خواهرزادهام ده سال پشتِ کنکور پزشکی مونده بود،
هَر سال با خودش میگفت اینبار دیگه رتبه میارم...!
یه وقتایی تنها راهِت میشه تلقین کردن..!
انقدر به خودت تلقین میکنی که بِشه ملکهی ذِهنت...
بره تو خونِت ،
جاری بِشه تو کلِ وجودت...
که شاید ته تهِش جا خوش کنه کنجِ قلبِت...
بلکه یه اتفاقی بیفته..
بلکه معجزه بِشه..!
مثل مَن که فراموشِت کردم
من هر روز در حالِ فراموش کردن توام...!
ازَم میپرسَن هنوز به یادِشی..؟!
جوابشونو اینطور میدم :
+ مَن بارها و بارها فراموشِش کردم...!
#سارا__اسدی
اندَکی بعد در شلوغی گم شد
هَرچه چشم چشم کردم پیدایَش نشد..!
بعد از ده دقیقه ، یک ربع ، از دور به سمتَم آمد...
بوی گسِ سیگارش از ده فرسَخی به مشام میرسید
دِلخور و متعَجب پرسیدم:
فکر کردم جداً ترک کردی..؟!
جواب داد :
پدربزرگم
بَعد از بیست سال آزگار هَمزیستی با تومور مغزیش،
میگفت من که تومور ندارم...
رفیقَم جوابِ تمام آزمایشهاش
خبر از اتفاقای شومی میداد ،
وایمیستاد رو به روم ،
سینهاش رو میداد جِلو
و با خَنده میگفت خوبه خوبم...سُرو مُرو گُنده...!
خواهرزادهام ده سال پشتِ کنکور پزشکی مونده بود،
هَر سال با خودش میگفت اینبار دیگه رتبه میارم...!
یه وقتایی تنها راهِت میشه تلقین کردن..!
انقدر به خودت تلقین میکنی که بِشه ملکهی ذِهنت...
بره تو خونِت ،
جاری بِشه تو کلِ وجودت...
که شاید ته تهِش جا خوش کنه کنجِ قلبِت...
بلکه یه اتفاقی بیفته..
بلکه معجزه بِشه..!
مثل مَن که فراموشِت کردم
من هر روز در حالِ فراموش کردن توام...!
ازَم میپرسَن هنوز به یادِشی..؟!
جوابشونو اینطور میدم :
+ مَن بارها و بارها فراموشِش کردم...!
#سارا__اسدی
۶۸۵
۱۵ مرداد ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.