ناخوش شده ام درد تو افتاده به جانم

ناخوش شده ام درد تو افتاده به جانم

باید چه بگویم به پرستار جوانم؟

باید چه بگویم؟ تو بگو، ها؟ چه بگویم؟

وقتی که ندارد خبر از درد نهانم؟

تب کرده ام اما نه به تعبیر طبیبان

آن تب که گل انداخته بر گونه جانم

بیماری من عامل بیگانـه نـدارد

عشق تو به هم ریخته اعصاب و روانم

آخر چه کند با دل من علم پزشکی

وقتی که به دیدار تو بسته ضربانم...؟

لب بسته ام از هرچه سوال ست و جواب ست

می ترسم اگر باز شود قفل دهانـم-

این گرگ پرستار به تلبیس دماسنج

امشب بـکشد نـام تـو از زیـر زبـانـم...

می پرسد و خاموشم و می پرسد و خاموش

چیزی که عیان ست چه حاجت به بیانم
دیدگاه ها (۵)

آنقدر از عشق می گویمآنقدر می نویسم،که صدای سگوت مندنیا را پر...

موفق به فریب دادن کسی شدی قبل اینکه فکرکنی چقدر احمق بود ؛ ...

اسب دل را من به عشق دیدنت زین می کنمکوچه را با ریسه های یاس ...

اگر کسی به دلت نشست،بدان !....در باطن او چیزی هست..... که یا...

ناخوش شده ام درد تو افتاده به جانم باید چه بگویم به پرستار ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط