درختانی را از خواب بیرون می آورم

درختانی را از خواب بیرون می آورم 
درختانی را در آگاهی کامل از روز
در چشمان تو گم می کنم 
 تو که 
 با همه ی فقر و سفره بی نان 
 در کنارم نشسته ای 
 لبخند برلب داری
در چهار جهت اصلی
 چهار گل رازقی کاشته ای 
عطر رازقی ما را درخشان 
مملو از قضاوتی زودگذر به شب می سپارد 
همه چیز را دیده ایم 
تجربه های سنگین ما 
 ما را پاداش می دهد 
 که آرام گریه کنیم 
مردم گریز 
 نشانی خانه خویش را گم کرده ایم
لطف بنفشه را می دانیم 
اما دیگر بنفشه را هم نگاه نمی کنیم 
ما نمی دانیم 
شاید در کنار بنفشه 
دشنه ای را به خاک سپرده باشند 
باید گریست 
باید خاموش و تار 
به پایان هفته خیره شد 
شاید باران 
 ما 
من و تو 
چتر را در یک روز بارانی
در یک مغازه که به تماشای
گلهای مصنوعی
رفته بودیم 
 گم کردیم
دیدگاه ها (۳)

●●●●●●●●●

برای "ما"که کلی زورمیزنه چنتا قطره"" بارون"" میاداماااااااا....

طلوع.......... ﺩﻟـﻢﺑﻬــﺎﻧﻪ ﯼ " ﺗـــﻮ" ﺭﺍ ﺩﺍﺭﺩ !ﺗــــﻮ ﻣﯽ ﺩﺍﻧ...

دلم عجیب گرفته است...آن‌قدر که خنده‌هایت هم...شادم نمی‌کنند ...

🌱🍒سوگ دوستی بی نام ترین اندوه دنیاست.درهر دوستی لحظه ای می ر...

دستم خواب رفته بود، دست راستم که گذاشته بودم زیر سرت و خوابت...

رمان انیمه ای هنوز نه چپتر ۱۱

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط