بالاخره بعد از کلی ترافیک رسیدیم پارک.یه فرش پهن کردیم و
بالاخره بعد از کلی ترافیک رسیدیم پارک.یه فرش پهن کردیم و نشستیم و سپهر وآریو و آرسام و کارن رفتن که با هم بازی کنن و ما مشغول صحبت شدیم که یهو سمیرا گفت_وااای بچه ها شام یادمون رفت بیاریم که._نه عزیزدلم نگران نباش من آوردم._وااای لیلی دستت دردنکنه اخه تو چرا اینقدر خوبی؟._ای بابا سمیراجانم یه شام ساده که اینقدر تعریف نداره فداتشم._اتفاقا همیشه تو خونه ذکر و خیر تو هست عادل میگه لیلی علاوه بر اینکه یه آنالیزور و روانشناس عالیه یه کدبانوی نمونه ست._خوبی از شماهاست که منو خوب میبینین عزیزم.بعد از کلی حرف و خنده بچه ها صدامون زدن که بریم پیششون و باهاشون بازی کنیم.چون من نمیتونستم زیاد تحرک داشته باشم نشستم و براشون میوه پوست میکردم و سمیرا و سوگند و ونوس باهاشون بازی میکردن.خنده های از ته دل سپهر برام اینقدر لذت بخش بود که دوست داشتم ساعت ها بشینم و نگاش کنم.بازیشون بالاخره تموم شد و نشستن روی فرش تا میوه بخورن و استراحت کنن ،یه نگاهی به ساعت انداختم ساعت 8 بود یعنی دو ساعت از اومدنمون گذشته بود و اینقدر سرگرم بودیم که نفهمیدیم دو ساعت گذشته توی همین فکرا بودم که با صدای سپهر به خودم اومدم_مامان؟._جونم عزیزم._من آب میخوام._باشه بیا بریم آب بخوریم.دستشو گرفتم و رفتیم آبخوری که توی پارک بود.صورتشو شستم و بهش آب دادم وبرگشتیم که دیدم سعید و شهرام و عادل و آرمین هم اومدن و نشستن._به به سلام بر خانوم معروف و پسرجان._سلام عادل خوبی؟._قربونت تو خوبی؟._شکر منم خوبم._سلام عمو عادل._سلام خوشگل عمو بیا بوس بده بهم.سپهر رفت سمت عادل و بوسش کرد و بعدشم با آرمین و شهرام دست داد و روبوسی کرد وقتی رسید به سعید خودشو محکم انداخت تو بغلش و مثل همیشه کلی همو بوس کردن و منم مثل همیشه با لذت نگاشون میکردم.سپهر از بغل سعید اومد بیرون و شروع کرد به پچ پچ کردن با آریو و یهو دوتاشون بلند شدن و گفتن_ما میخوایم آواز بخونیمممم.همه خندیدیم و ازشون خواستیم بخونن. .یه شعر مازندرانی که عادل همیشه میخوند رو آریو بلد بود و به سپهر هم یاد داده بود تا بخونن.یهو عادل گفت _بزارین برم تمبک رو از تو ماشین بیارم براتون بزنم و بخونین.عادل رفت و چند دقیقه بعد با تمبک برگشت و براشون میزد و آریو و سپهر اون شعر مازندرانی رو میخوندن.منو و سعید تعجب کرده بودیم که سپهر اینقدر قشنگ میخونه هر چند که به لطف عادل و علی مازندرانی،به لطف فرهاد ترکمنی و به لطف خود سعید ترکی رو یاد گرفته بود یعنی همه رو بلد بود اما حفظ شعر به این سختی واقعا جالب بود.بعد از خوندن شعر عادل دوتاشونو محکم بغل کرد و همگی تشویقشون کردیم.بعد از کلی شوخی و خنده و خوردن شام سوار ماشینامون شدیم و حرکت کردیم به سمت خونه هامون.سپهر تو ماشین تو بغلم خوابش برد داشتم نگاش میکردم که سعید دستشو گذاشت رو دستم.با لبخند برگشتم طرفش که گفت_پسرمون خیلی باهوشه ها _اره قربونش برم من.لهجه ها رو که بلده هیچی شعر رو هم حفظ کرده به خودت رفته سعید باهوش و جذاب._خجالتمون میدین خانوم خانوما _واقعیته کاپیتان.تو راه کلی با سعید حرف زدیم و بالاخره رسیدیم.لباسای سپهر رو آروم عوض کردم و روی تختش خوابوندمش و آروم لپشو بوسیدم و از اتاقش اومدم بیرون. بعد از زدن مسواک رفتم توی اتاق ،یه پیراهن خواب بنفش پوشیدم کنار سعید درازکشیدم که دیدم چشاشو بسته و خوابیده.موهامو باز کردم و چشامو بستم که یهو دستی دورم حلقه شد.لبخند زدم و برگشتم سمتش ._تو که خواب بودی ._نه بابا خواب چیه بدون تو من خواب ندارم که خوشگل خانوم._لیلی برات میمیره اخه اقای خاصم._عه خدا نکنه راستی لیلی از این جوجه ی دوم غافل شدیم ها._فردا باید بریم سونوگرافی._باش عزیزم میریم.دستشو گذاشت روی شکمم که یهو بچه یه تکون ریزی خورد ._وااای بابا قربونش بره اخه تکون میخوره._بعله دیگه باباشو دوس داره. خیره شد به چشام و گفت_باباشم تورو دوس داره اندازه کل دنیا.خندیدم و گونشو بوسیدم که سرشو آورد نزدیک صورتم و در حالی که موهامو نوازش میکرد گفت_حیف که این جوجه ی بابا دستامو بسته و در خطره وگرنه جواب این دلبریاتو میدادم دلبر خانوم.زدم به بازوش و گفتم_خیلی بی حیایی سعیدددد.خندید و محکم بغلم کرد،چند دقیقه بعد از بغلش اومدم بیرون ،خیره شد بهم و بعد از چند ثانیه آروم لبامو بوسید و بعدش دوباره بغلم کرد و با کلی حس قشنگ خوابیدیم.&&&اینم پارت دهم.ببخشین دیر شد عشقاااا.کامنت فراموش نشه.مرسیی
۲.۵k
۱۲ فروردین ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۴۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.