باز بی حوصله ای قشقره برپاکردی

بـاز بـی حوصلـه ای قشقـــره بـــرپاکردی
از غــزل خستــــه شدی میـلِ معمـا کردی

 مـنِ شاعر و معمّا؟!؟ چــــه کنـــم مجبورم
یـــک معمّـا بـــه تــو ازجنس غزل میگویـم

آن چه چیزی ست که دنیا وسطش جا شده است؟
بــر سرش بین سه تا طایفه دعوا شده اسـت؟

یـک طــــرف عاشـــق کنعانــیِ او حیـران
یک طرف در پــیِ او شهر زلیخــا شده است

 از لــب و گونه ی انگوری او ـ مثل قدیــم -
توی هــرکوچه دو تا میکده برپا شده است

 او که در فقــر غـــزل آمـد و بـا آمدنش ـ
کاظم بهمنی و فاضـــل و...پیدا شده است 

 مثل زنبـــور به گِردش همگـان در تب و تاب
هـر زمانـی که لـب غنچه ی او وا شده است

 بس قشنگ است و ظریف است و زبس نورانی ست
ازخجالــــت بر او پشت قمـر تـا شــده است

 تــــوی آئینــــه ببیــن تـــا متوجـــه بشـوی
صورتــــت پاســــخ این چند معمّا شده اسـت
دیدگاه ها (۷)

در ولاالضّالین حمدم خدشه ای وارد نبود وایِ من! محتاج یک ر...

زود بیدار شدم تا سر ساعت برسمبایداین بار به غوغای قیامت برسم...

سلامصبحتون زیباروزتون پر از شادی و سلامتیلحظه هاتون پر از اح...

میگم از این موارد عکس فوق ، کسی سراغ نداره؟!؟ ؛ ما هم میخوای...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط