اتحاد و همبستگی
اتحاد و همبستگی
در آققلا وقتی اکثر مغازهها بسته و مردم در کمپ بودند ، این کتابفروشی باز بود و صاحبش با سختی کتابها را جابجا میکرد .
هی میگفت : " وای کتابها ، حیف از کتابها " . گفتم خدا بزرگه ، درست میشه
گفت : دلم برای کتابها میسوزه ... حیفه ... میترسم تا آب رو جمع کنن ، نم بکشن .
کمی حرف زدیم و موقع خداحافظی از روی عادت گفتم : به حق حضرت زهرا کتابهایت سالم میمانند .
بعد یادم آمد اهل سنت است . نگاهش کردم و خواستم چیزی بگویم . تندی گفت : " خوب گفتی ، خوب دعایی کردی "
یک عطر هدیه داد و گفت : ممنوم برادر .
برادر اهل سنت من در آققلا ، نامش آخوند علی بود .
@jebheeqdam
در آققلا وقتی اکثر مغازهها بسته و مردم در کمپ بودند ، این کتابفروشی باز بود و صاحبش با سختی کتابها را جابجا میکرد .
هی میگفت : " وای کتابها ، حیف از کتابها " . گفتم خدا بزرگه ، درست میشه
گفت : دلم برای کتابها میسوزه ... حیفه ... میترسم تا آب رو جمع کنن ، نم بکشن .
کمی حرف زدیم و موقع خداحافظی از روی عادت گفتم : به حق حضرت زهرا کتابهایت سالم میمانند .
بعد یادم آمد اهل سنت است . نگاهش کردم و خواستم چیزی بگویم . تندی گفت : " خوب گفتی ، خوب دعایی کردی "
یک عطر هدیه داد و گفت : ممنوم برادر .
برادر اهل سنت من در آققلا ، نامش آخوند علی بود .
@jebheeqdam
۳۹
۱۴ فروردین ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.