دو روز مونده بود به عید؛ سه تا ماهی خریدم از یه پیرمرد خی
دو روز مونده بود به عید؛ سه تا ماهی خریدم از یه پیرمرد خیلی ساده...
گفتم حاج اقا جنسشون خوبه ؟؟یه وقت زودی نمیرن ؟؟!!
یه پوزخندی زد و گفت : جنس و شرایط نگهداری بهونس... همشون می میرن منتها تا زمانی که مقدر شده باشه!
خلاصه ماهیا زنده بودن هر سه تا دیشب... بساط سفره هفت سین هم برپا بود...
دیدم خواهرزادم مدام اشاره میکنه به تنگ ماهی...
رفتم جلو و دیدم کاسه ی سماق رو کامل خالی کرده توی تنگ ماهیا...
اونا هم بهشون هوا نرسیده بود و هرسه در جا مردن!!!
یاد حرف پیرمرد افتادم که گفت تا هر,وقت که مقدر شده باشه زنده میمونن!!!
خلاصه خواهرزاده ی ما بلای جون این ماهیای نگون بخت بود!!
پ.ن:امروز که تنگ رو شستم و جمع کردم خیلی دلم سوخت. :(
#ماهک_نوشت
گفتم حاج اقا جنسشون خوبه ؟؟یه وقت زودی نمیرن ؟؟!!
یه پوزخندی زد و گفت : جنس و شرایط نگهداری بهونس... همشون می میرن منتها تا زمانی که مقدر شده باشه!
خلاصه ماهیا زنده بودن هر سه تا دیشب... بساط سفره هفت سین هم برپا بود...
دیدم خواهرزادم مدام اشاره میکنه به تنگ ماهی...
رفتم جلو و دیدم کاسه ی سماق رو کامل خالی کرده توی تنگ ماهیا...
اونا هم بهشون هوا نرسیده بود و هرسه در جا مردن!!!
یاد حرف پیرمرد افتادم که گفت تا هر,وقت که مقدر شده باشه زنده میمونن!!!
خلاصه خواهرزاده ی ما بلای جون این ماهیای نگون بخت بود!!
پ.ن:امروز که تنگ رو شستم و جمع کردم خیلی دلم سوخت. :(
#ماهک_نوشت
۶۵۵
۰۵ فروردین ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.