فرار من
۱۱۲
( ویو جونگکوک)
( ویو مهمونی کلاپ)
به چند مین میشد به یوری پیام داره بودم راننده فرستادم بیا
قرار بود سوپرایزش کنم
و همچنین درخواست ازدواج بهش بدم
یک کلاپ رو اجاره کرده بودم که این کار رو کنم
تقریباً همه چی آماده بود ولی اصل داستاد هنوز نرسیده بود
و من هم کت شلوار سیاه پوشیده بودم
یک لیوان مشروب برداشتم و روی یکی از صندلی ها نشستم و منتظر شدم
بعد از این که لیوان مشروبم تمام شد بلند شدم یکی دیگه بردارم که با صدای کفش های کسی که منتظرش بودم رو شنیدم
و بیخیال مشروب شدم و برگشتم و بهش نگاه کردم مثل چند سال پیش فوقالعاده شدهبود
( عکس لباس یوری رو گذاشتم)
جلو رفتم و دستش رو بوسیدم و گفتم
جونگکوک.... خوش اومدی بانو
لبخندی زد و گفت
یوری... ممنونم.
جونگکوک..... خیلی خوشگل شدی مثل همیشه
با خنده گفت
یوری..... بودم. و تو هم خیلی جذاب شدی
جونگکوک.... اون که بعله ولی امشب بیشتر. ممنونم
و بعد دستم رو به سمت میزی که برامون آماده کرده بودن اشاره کردم
جونگکوک...... بشینیم
سرش رو تکان داد و به سمت میز رفت و من پشت صندلی که میخواست روش بشینه وایسادام و تا یکم نشست
صندلیو یکم کشیدم جلو
و دستمو روی صندلی گذاشتم و خم شدم توی صورتش و گفتم
جونگکوک..... خیلی خوشگل شدی نمیتونم صبر کنم تا آخر شب
و بعد هم گونش رو بوسیدم و به سمت صندلی خودم رفتم
و نشستم روش که گفت
یوری.... مگه قراره آخر شب اتفاقی بیفته ؟؟!
مرموز گفتم :
جونگکوک.... شاید
وقتی دید جوابی درستی بهش نمیدم بخیال شد
یوری.... خیلی اینجا خوشگله ممنونم
جونگکوک.... اصلا قابل تورو نداره گل من
یوری..... ممنونم. راستی چی کارم داشتی که تا اینجا کشوندیم ؟؟!
جونگکوک..... برای این که با من ازدواج کنی چی میخواهی بدونی؟؟!!
یوری..... مگه چیزی هم هست که ندونم ؟؟!!
جونگکوک.... گفتم شاید سوال داشته باشی خوب
و بعد توی چشماش زل زدم و گفتم
جونگکوک..... من خیلی از اون شب و کاری که قبلا کردم پشیمونم قبلا هم گفتم.
و نباید اون حرف رو بهت میزدم.
چند ماه اولی که رفته بودی اصلا واسم مهم نبود که رفتی. خوشحال هم شدم.ولی بعد از یک سال پشیمون شدم و و واقعا از حسم مطمعن بودم و دنبالت گشتم اول آدرس خونتون رو پیدا کردم و سراغ تورو گرفتم که گفتن نیستی و از از این کشور رفتی. ناامید شدم آخه من که نمیدونستم تو کدام کشور رفتی.
و توی این چند سالی که نبودی خیلی خیلی دنبالت گشتم ولی پیدات نکردم.
تمام..
یوری..... خوب. ولی من نمی.....
از توی جیبم یک جعبه که توش حلقه ازدواج بود بیرون آوردم و گذاشتم روی میز
جونگکوک.... حرف نباشه.. با من ازدواج میکنی
یوری نگران گفت
یوری..... آخه .. آخه. من هنوز زن صوری دون سوجون هستم
با خودم گفتم مرده اون.....اخم کردم و گفتم
جونگکوک..... طلاقت رو ازش گرفتم جوابم رو نمیدی
یک چند مین فکر کرد و بعد با لبخند گفت
یوری..... البته که آره
خوشحال پیشونیش رو بوسیدم
حلقه رو توی دستش کرد
اندازه دستش بود برق میزد توی دستش
یوری..... خیلی خوشگله ممنونم مرد من
جونگکوک.... قابلتو نداره خانم زندگیم
بعد از کلی سختی و درد و ناراحتی و عذاب به هم رسیدن
و درکنار هم زندگی کردن و خوشبخت شدن.....
[پایان]
اوفففففف بلاخره تمامممم
شد .. هم خوشحالم خیلی کم هم ناراحت 😅😥
ممنون از دوستانی که تا پایان رمان همراهی کردن و حمایت کردن بوس💖🥹💝🫀🫂💋💋
.
( ویو جونگکوک)
( ویو مهمونی کلاپ)
به چند مین میشد به یوری پیام داره بودم راننده فرستادم بیا
قرار بود سوپرایزش کنم
و همچنین درخواست ازدواج بهش بدم
یک کلاپ رو اجاره کرده بودم که این کار رو کنم
تقریباً همه چی آماده بود ولی اصل داستاد هنوز نرسیده بود
و من هم کت شلوار سیاه پوشیده بودم
یک لیوان مشروب برداشتم و روی یکی از صندلی ها نشستم و منتظر شدم
بعد از این که لیوان مشروبم تمام شد بلند شدم یکی دیگه بردارم که با صدای کفش های کسی که منتظرش بودم رو شنیدم
و بیخیال مشروب شدم و برگشتم و بهش نگاه کردم مثل چند سال پیش فوقالعاده شدهبود
( عکس لباس یوری رو گذاشتم)
جلو رفتم و دستش رو بوسیدم و گفتم
جونگکوک.... خوش اومدی بانو
لبخندی زد و گفت
یوری... ممنونم.
جونگکوک..... خیلی خوشگل شدی مثل همیشه
با خنده گفت
یوری..... بودم. و تو هم خیلی جذاب شدی
جونگکوک.... اون که بعله ولی امشب بیشتر. ممنونم
و بعد دستم رو به سمت میزی که برامون آماده کرده بودن اشاره کردم
جونگکوک...... بشینیم
سرش رو تکان داد و به سمت میز رفت و من پشت صندلی که میخواست روش بشینه وایسادام و تا یکم نشست
صندلیو یکم کشیدم جلو
و دستمو روی صندلی گذاشتم و خم شدم توی صورتش و گفتم
جونگکوک..... خیلی خوشگل شدی نمیتونم صبر کنم تا آخر شب
و بعد هم گونش رو بوسیدم و به سمت صندلی خودم رفتم
و نشستم روش که گفت
یوری.... مگه قراره آخر شب اتفاقی بیفته ؟؟!
مرموز گفتم :
جونگکوک.... شاید
وقتی دید جوابی درستی بهش نمیدم بخیال شد
یوری.... خیلی اینجا خوشگله ممنونم
جونگکوک.... اصلا قابل تورو نداره گل من
یوری..... ممنونم. راستی چی کارم داشتی که تا اینجا کشوندیم ؟؟!
جونگکوک..... برای این که با من ازدواج کنی چی میخواهی بدونی؟؟!!
یوری..... مگه چیزی هم هست که ندونم ؟؟!!
جونگکوک.... گفتم شاید سوال داشته باشی خوب
و بعد توی چشماش زل زدم و گفتم
جونگکوک..... من خیلی از اون شب و کاری که قبلا کردم پشیمونم قبلا هم گفتم.
و نباید اون حرف رو بهت میزدم.
چند ماه اولی که رفته بودی اصلا واسم مهم نبود که رفتی. خوشحال هم شدم.ولی بعد از یک سال پشیمون شدم و و واقعا از حسم مطمعن بودم و دنبالت گشتم اول آدرس خونتون رو پیدا کردم و سراغ تورو گرفتم که گفتن نیستی و از از این کشور رفتی. ناامید شدم آخه من که نمیدونستم تو کدام کشور رفتی.
و توی این چند سالی که نبودی خیلی خیلی دنبالت گشتم ولی پیدات نکردم.
تمام..
یوری..... خوب. ولی من نمی.....
از توی جیبم یک جعبه که توش حلقه ازدواج بود بیرون آوردم و گذاشتم روی میز
جونگکوک.... حرف نباشه.. با من ازدواج میکنی
یوری نگران گفت
یوری..... آخه .. آخه. من هنوز زن صوری دون سوجون هستم
با خودم گفتم مرده اون.....اخم کردم و گفتم
جونگکوک..... طلاقت رو ازش گرفتم جوابم رو نمیدی
یک چند مین فکر کرد و بعد با لبخند گفت
یوری..... البته که آره
خوشحال پیشونیش رو بوسیدم
حلقه رو توی دستش کرد
اندازه دستش بود برق میزد توی دستش
یوری..... خیلی خوشگله ممنونم مرد من
جونگکوک.... قابلتو نداره خانم زندگیم
بعد از کلی سختی و درد و ناراحتی و عذاب به هم رسیدن
و درکنار هم زندگی کردن و خوشبخت شدن.....
[پایان]
اوفففففف بلاخره تمامممم
شد .. هم خوشحالم خیلی کم هم ناراحت 😅😥
ممنون از دوستانی که تا پایان رمان همراهی کردن و حمایت کردن بوس💖🥹💝🫀🫂💋💋
.
- ۶.۴k
- ۱۹ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۶۴)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط