چقدر زودگذر بود قصه من و تو و در آن روز که دست بی ...

چقدر زودگذر بود قصه من و تو... و در آن روز که دست بی رحم تقدیر درو کرد گندمزار دلهایمان را، و تهی شد همه جا از عطر گل عشق و در کوچ پرنده های غمگین، در آن کویر آرزو شاعری دل شکسته و تنها می نوشت؛ شعری به یاد با هم بودن ها، شعری برای خشکیدن گلهای عشق در مزرعه دوست داشتن ها... قطره اشکی به یاد همه خاطره ها
دیدگاه ها (۴)

بهانه هایت برای رفتن چه بچه گانه بود چه بیقرار بودی زودتر بر...

میدونین چرا مردا عینک آفتابی میزنن ؟ . . . . . ...

به من گفت برو گورِت رو گم کن … و حالا هر روز با گریه به ...

بد اخلاق نیستم ، فقط تمام خوش اخلاقی ام را برای یک نفر کنار ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط