عاشق نشدی زاهد

عاشق نشدی زاهد،
دیوانه چه می دانی؟

در شعله نرقصیدی،
پروانه چه می دانی؟


لبریز مِیِ غمها،
شد ساغرِ جان من

خندیدی و بگذشتی،
پیمانه چه می دانی؟


یک سلسله دیوانه،
افسون نگاه او

ای غافل از آن جادو،
افسانه چه می دانی؟


من مستِ مِیِ عشقم،
بس توبه که بشکستم

راهم مزن ای عابد،
میخانه چه می دانی؟


عاشق شو و مستی کن،
ترک همه هستی کن

ای بت نپرستیده،
بتخانه چه می دانی؟


تو سنگ سیه بوسی،
من چشم سیاهی را

مقصود یکی باشد،
بیگانه چه می دانی؟


دستار گروگان ده،
در پای بتی جان ده

اما تو ز جان غافل،
جانانه چه می دانی؟


ضایع چه کنی شب را،
لب ذاکر و دل غافل

تو ره به خدا بردن،
مستانه چه می دانی؟ 


#مولانای_جان
دیدگاه ها (۲)

آخرین مرحله ی عشق همین یک سخن است :بگذارید خدا کارِ خودش را ...

این صورتش بهانه ستاو نور آسمان ستبگذر ز نقش و صورتجانش خوش ا...

ما را نگاهی از تو تمامست ... اگر کنی ...#سعدی

ما بر سر آن عهد که بستیمنشستیم...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط