🥀 ال ک س ا و آدم ه ای ع ج ی ب 🥀
🥀 الکسا و آدم های عجیب 🥀
#پارت_هشتم
بخاطر اینکه خسته بودم و خوابم میومد تصمیم گرفتم از جمع چهار نفرمون خارج شم و برم تو اتاقم بخوابم .. درو باز کردم و رفتم داخل . داتشم زنگ گوشیمو فعال میکردم که انگار سایهی یکی تند از کنار دیوار گذشت !
با وحشت از اتاق زدم بیرون و با موهای پریشونم زل زدم به مامان و بابام
با تعجب گفتن -چیشد یهو ؟
وقتی به خودم اومدم با تته پته گفتم +هیچی
موهامو مرتب کردم و رفتم روی کاناپه دراز کشیدم سرمو گذاشتم رو پاهای مامانم -واا ..
داداشم نمیدونم چرا ولی خندش گرفت یعنی خیلی خندهدار بودم ؟؟!
بعد از صبحانه تصمیم گرفتم که با الکس دوباره بریم به اون انباری و سعیمونو بکنیم
با چیزی که دیروز دیدم دیگه شک نداشتم که اینا توهمه !
با گفتن اتفاق دیروز داداشم مسخرم کرد ولی طبق همیشه من با لج کردنم پیروز شدم و این شد که دوباره بریم به انباری عموم
پارت بعد فقط و فقط چند ساعت دیگه بعد از همین پصت قرار میگیرع>.<😂
#پارت_هشتم
بخاطر اینکه خسته بودم و خوابم میومد تصمیم گرفتم از جمع چهار نفرمون خارج شم و برم تو اتاقم بخوابم .. درو باز کردم و رفتم داخل . داتشم زنگ گوشیمو فعال میکردم که انگار سایهی یکی تند از کنار دیوار گذشت !
با وحشت از اتاق زدم بیرون و با موهای پریشونم زل زدم به مامان و بابام
با تعجب گفتن -چیشد یهو ؟
وقتی به خودم اومدم با تته پته گفتم +هیچی
موهامو مرتب کردم و رفتم روی کاناپه دراز کشیدم سرمو گذاشتم رو پاهای مامانم -واا ..
داداشم نمیدونم چرا ولی خندش گرفت یعنی خیلی خندهدار بودم ؟؟!
بعد از صبحانه تصمیم گرفتم که با الکس دوباره بریم به اون انباری و سعیمونو بکنیم
با چیزی که دیروز دیدم دیگه شک نداشتم که اینا توهمه !
با گفتن اتفاق دیروز داداشم مسخرم کرد ولی طبق همیشه من با لج کردنم پیروز شدم و این شد که دوباره بریم به انباری عموم
پارت بعد فقط و فقط چند ساعت دیگه بعد از همین پصت قرار میگیرع>.<😂
۲.۵k
۲۴ مهر ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.