رمان ملکه یخی و شاهزاده سوار بر اسب سفید پارت
رمان :ملکه یخی و شاهزاده سوار بر اسب سفید پارت ۵
ساشا
به سمت دوستام برگشتم با تعجب گفتم :کیفش موند الان چیکار کنم نکنه منو بخاطر ندادن کیفش بکشه بعد باصدای زنونه گفتم :اوا خاک به سرم من هنوز جوونم هنوز ازدواج نکردم بعدم زدم زیرخنده
نویسنده[مرض کمتر بخند پسره ی بیشعور ]
ساشا :شما چرا با من چپ افتادین
نویسنده[آخه منم از اون هایی که تو ازشون متنفری ]
ساشا :آهان دلیل خوبی بود
آراد دستشو انداخت دور گردنم گفت
آراد:از الان بهت تسلیت میگم غم آخرت باشه
امیرعلی زرتی زد زیر خنده وگفت
امیر علی :خواهر جونش مگه میزاره داداشو بکشن
چشم غره رفتم گفتم :توکه خوب میدونی خواهرم دوست نداره سربه تنم باشه پس مزه نریز بعدا این دختر همش اعدا واصول باباش وتمام خاندانش رو بیاره کاری نمیتونه بکنه
بعد با خنده خوشی به سمت فراری خوشگلم رفتیم و سوار شدیم و تا خود خونه مسخره بازی درآوردیم کار هروزمونه
ساشا
به سمت دوستام برگشتم با تعجب گفتم :کیفش موند الان چیکار کنم نکنه منو بخاطر ندادن کیفش بکشه بعد باصدای زنونه گفتم :اوا خاک به سرم من هنوز جوونم هنوز ازدواج نکردم بعدم زدم زیرخنده
نویسنده[مرض کمتر بخند پسره ی بیشعور ]
ساشا :شما چرا با من چپ افتادین
نویسنده[آخه منم از اون هایی که تو ازشون متنفری ]
ساشا :آهان دلیل خوبی بود
آراد دستشو انداخت دور گردنم گفت
آراد:از الان بهت تسلیت میگم غم آخرت باشه
امیرعلی زرتی زد زیر خنده وگفت
امیر علی :خواهر جونش مگه میزاره داداشو بکشن
چشم غره رفتم گفتم :توکه خوب میدونی خواهرم دوست نداره سربه تنم باشه پس مزه نریز بعدا این دختر همش اعدا واصول باباش وتمام خاندانش رو بیاره کاری نمیتونه بکنه
بعد با خنده خوشی به سمت فراری خوشگلم رفتیم و سوار شدیم و تا خود خونه مسخره بازی درآوردیم کار هروزمونه
- ۳۶۵
- ۲۷ تیر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط